eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.7هزار دنبال‌کننده
66.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 خطبه ی آتشین امام حسین علیه السلام در سرزمین منا ⏪ قسمت اوّل.... بسم الله الرحمن الرحیم ✅ ای مردم، ای بزرگان بگیرید از موعظه ای که خداوند به دوستان خود در می فرماید، اگر شما خود را اولیای خدا می دانید و اگر دیندارید و مخاطب قرآن هستید پس بی تفاوت نمانید و احساس تکلیف کنید! آیا ندیده اید که چندبار در قرآن به روحانیون مسیحی و یهودی به شدت حمله فرموده و آنها را توبیخ کرده است که چرا مردان خدا در جامعه بی عدالتی و دیدند و کردند؟ و نکشیدند؟ و نیز فرمود: " نفرین بر کسانی از بنی اسرائیل که کافر شدند. آنها که امر به معروف و نهی از منکر نکردند، و چه بد عمل کردند." ✅ خداوند علمای مسیحی، یهودی و روحانیون و آگاهانِ قبل را کرد زیرا ستمگرانی جلوی چشمان آنها فساد می کردند و اینان می دیدند و سکوت می کردند و دم بر نمی آوردند. چنین کسانی را خوانده و توبیخ کرده که چرا در بی عدالتی و تبعیض و فساد در و جامعه ی اسلامی هستید و همه چیز را توجیه و می کنید و رد می شوید؟ چرا سکوت کرده اید؟ علت آن این است که عده ای از شما می خواهید که سبیلتان را چرب کنند و عده ای از شما هم می ترسید که سبیلتان را دود بدهند. عده ای طمع سفره دارید و سفره ی چرب می خواهید تا بخورید و می گویید چرا خودمان را به زحمت بیندازیم و با نهی از منکر و ریسک کنیم؟ فعلاََ که بساطمان رو به راه است و عده ای از شما می ترسید. ✅ اما مگر در نمی خوانید که فرمود از مردم نترسید از حاکمان و صاحبان قدرت و ثروت نیز نترسید از من ! آیا شما این آیه را ندیده اید؟ آیا سوره ی توبه را نخوانده اید که می گوید زنان و مردان مومن نسبت به یکدیگر دارند و حق دارند در یکدیگر بکنند. به این اندازه که یکدیگر را امربه معروف و نهی از منکر بکنند. ✅ این حق و اجازه را داده است که شما نسبت به یکدیگر بی تفاوت نباشید بلکه باشید. اگر همین اصل امر به معروف و نهی از منکر یعنی دائمی و و اعتراض و به خیرات و و مبارزه در برابر و بی عدالتی و اجرا بشود بقیه ی ، تکالیف الهی می شود و همین یک حکم را شما عمل بکنید! نترسید! دنبال دنیا نباشید! سور چران نباشید! اما هیهات که شما اهل همین یک هم نیستید. ولی هستم. ✅ امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام و دین است منتها دعوت زبانی تنها نه صرفاََ اینکه ای مردم بیایید و مسلمان شوید! اسلام خوب است و به بعضی شبهاتتان پاسخ بدهیم و تمام. اما نهی از منکر با رد مظالم، جبران همه بی عدالتیهایی که می شود و شده است. و نه صرفاََ گفتن اینکه خوب است و بد است. یعنی در برابر ظلم و ستمهایی که شده، ایستادن و آنها را عقب زدن و جبران بی عدالتیها، شماست. باید درگیر شوید و با ستمگران چشم در چشم بایستید و بگویید: نه! باید انتقاد و اعتراض کنید و یقه شان را بگیرید. ✅ تقسیم عادلانه بیت المال و اموال عمومی و توزیع ثروت خداست. گرفتن مالیات از ثروتمندان و هزینه کردن به نفع فقرا ادامه ی همان تکلیف است. شما گروهی که به آدمهای خوب مشهورید و عالمان دین خوانده می شوید به خاطر که در نزد مردم دارید و هم بزرگان و هم ضعفا از شما حساب می برند. 📚 دانشنامه ی امام حسین علیه السلام 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 📌 و اما در مورد خطبه ی منا که این خطبه ی مهیج و اعتراضی امام حسین(ع) در سال ۵۸ قمری یعنی دو سال قبل از مرگ معاویه علیه انحرافات حکومت اموی ایراد شده است؛ اهمیت این خطبه در و در ایام ، افشاگری امام علیه معاویه بود. برخی تحلیل گران این را که در حضور صحابه و تابعین شد نشانه ی برنامه ی امام حسین(ع) برای می دانند. بخش اول خطبه در منا را سلیم بن قیس هلالی در کتابش و بخش دوم و سوم را حسن بن شعبه حرانی در تحف العقول نقل کرده اند. ☑️ متنی را که خواندید خطبه ی منا است که توسط استاد رحیمی پورازغدی ترجمه شده است. @zarrhbin
🔴 اندر حکایت در برخی از صنایع و ادارات و مراکز شهر!!! بزرگوار!!! 👈 به شما چه؟! که در کدام شهرم نماز می خوانم.... 👈 به شما چه؟! که من طرفدار آبی هستم یا قرمز.... 👈 به شما چه؟! که در ریاست جمهوری به چه کسی رای دادم.... 👈 به شما چه؟! که در انتخابات شوراها گزینه های انتخابی من چه کسانی بوده اند... 👈 به شما چه؟! که من در کدام محلّه زندگی می کنم.... 👈 به شما چه؟! که آئیین و مذهبم چیست.... 👈 به شما چه؟! که مرید کدام مرام در کشور هستم.... 👈 به شما چه؟! که پدرزن و پدرشوهر و پدربزرگ من کی بوده⁉️ 👈 اصلاََ به شما چه؟! که خود در مقامی می بینید که در شخصی ترین امور افراد دخالت می کنید؛ اگر واقعاََ شایستگی را در وجود من مشاهده می کنید به ننه و بابای من چه کار دارید!!! 👈 در ضمن اگر پستهای کلیدی را بنا بر روابطی که دارید برای فامیل هایتان بدون داشتن شایستگی های مورد نیاز گذاشته اید، لطفاََ با وعده های پوچ و امیدواری های الکی طرف را معطل خود نکنید، برای خود قائلند. 👈 واقعاََ به کجا چنین شتابان در حرکت هستیم، چرا دلمان برای همدیگر نمی سوزد، چرا فرع ها را چسبیده ایم و اصل ها را رها کرده ایم، بخدای احد و واحد، این راهی که بعضی در این شهر پیش گرفته اند نه تنها به ترکستان هم نمی رسد! بلکه شکاف بین جامعه را نیز عمیق تر و شدیدتر خواهد کرد، نکنید این کار را، با روان و یک جویای بازی نکنید، اگر می توانید کمکش کنید فَبِها، واگر نمی توانید و میلتان نمی کشد! فکر نکنید با که دارید قَیِّمِ هستید و اجازه ی در همه ی امور افراد جامعه را دارید. 🔺 من دیگر حرفی ندارم،اینبار به صورت کلی مطرح شد، مِن بَعد اگر دردِ دلی از جانب به گوش ما رسید و ایشان به نهاد، صنعت و اداره ای اشاره کردند؛ حتماََ به صورت مستقیم خواهیم برد. پس بزرگوار!! درست و منطقی سئوالات استخدامِ نیروهایت را مطرح کن تا دیگر بر ما خُرده نگیری؛ و هیچ وقت یک جوان جویای کار را با نیرنگ و ریای خود نکن که اصلاََ قابل قیاس نیست و وقت شریفتان را هدر می دهد. 👈 از ما گفتن بود، نگید نگفتیم.... 🖋 هوادارِ مردم @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 📌 بخوانیم ادامه قصه‌ی آقارضاپاسبان خواستگار مهری.... 🍃 آقارضا ۱۰ سال از بزرگتر بود. مهری هفده سال داشت و ۲۷ سال. او هفت هشت‌سالی بود پاسبان بود، خانه‌ای خریده بود. در آن زمان همسر مرد پاسبان شدن امتیاز چندانی نداشت، عده‌ای "عیب" می دانستند که به پاسبان زن بدهند. آقارضا داشت، ولی خیلی‌ها می‌گفتند حیف این آدم که پاسبان است! دوست داشت آقارضا دامادش شود. 🍂 در تمام عمرش یکبار در مقابلِ کوتاه آمد. او اجازه داد مهری با آقارضا پاسبان ازدواج کند. بالاخره صدای عربونه‌ی از خانه‌ی خلیفه محمدعلی بلند شد. اما به هیچ وجه مایل نبود ازدواج کند. نه با آقا رضا و نه با هیچ‌کسِ دیگر، دلش می‌خواست . 🍃 اواخر مهرماه بود که با چشمِ به اشک نشسته و دلِ شکسته، پایِ نشست. اگر اجازه داده بودند، همان سال می‌گرفت. او به خاطر اصرار مادرش، عروس می‌شد. به خاطر پدر و مادرش، با مردی که دوست نداشت، "ازدواج" می‌کرد. مهری آرزو داشت به برود. در دهه‌ی ۱۳۴۰ دانشگاه رفتن یک رؤيا بود. در این مملکت بزرگ فقط در "دانشگاه" بود. 🍂 در آن زمان در محله‌ی ما حتی نبود که به دانشگاه رفته باشد. بالاخره به خانه‌ی آقارضا پاسبان رفت. او به خانه‌ی پاسبانی رفت که قرار بود علاوه بر حقوق، هم داشته باشد. من عروسی مهری را کاملاً به یاد دارم. در مراسم عروس‌کشان و پاانداز او حضور داشتم. فاصله‌ی خانه‌ی پدرِ عروس تا خانه‌ی داماد حدود سیصدمتر بود. 🍃 خانه‌ی ، ۲۵۰ متر مساحت داشت. قرار شد عمه‌ی آقارضا چند ماه با آن‌ها زندگی کند تا تنها نباشد. آن‌موقع دخترهای ۱۴_۱۳ ساله و گاه ۱۰_۹ ساله را عروس می‌کردند. خانم طلا وقتی عروس شد ۹ ساله بود. حالا (۱۳۹۴) ۳۱ ساله است که شوهرش مُرده است. آن نمی‌توانستند خودشان را اداره کنند، چه برسد به اداره کردن و خانه. 🍂 به همین خاطر، وقتی دختری به خانه‌ی می‌رفت، یک نفر بزرگ‌تر هم همراهش می‌رفت تا او شود. البته، در آن زمان بیشتر دختربچه‌ها که عروس می‌شدند، به خانه‌ی پدرشوهر و مادرشوهر می‌رفتند. خیلی بچه نبود، هفده‌سال داشت، همه کار بلد بود. ولی عمه‌ی ۵۵ ساله‌ی آقارضا به خانه‌ی آن‌ها بیاید. 🍃 این روزها صحبت از است؛ صحبت از تنهایی عروس و داماد و شادی‌های اول زندگی است. آن زمان این ، اسیرانی بودند که از خانه‌ی پدر و مادر کَنده می‌شدند تا به خانه‌ی بروند؛ غریبه‌هایی که در تمام کار آنها می‌کردند. خوابیدن و بیدار شدن، حمام رفتن، غسل کردن، آشپزی، سبزی پاک کردن، از خانه بیرون رفتن، با زنِ همسایه حرف زدنِ آن‌ها تحت کنترل کامل بود. آن‌وقت می‌شد. مادرشوهر می‌گفت بزرگ‌تر است و باید دستور بدهد. عروس نمی‌خواست دستور بگیرد. 🍂 ده‌ها را می‌شناسم که می‌گویند از سال‌های اول زندگی‌شان جز هیچ نفهمیده‌اند. اگر در گذشته تعدادِ کمتر از حالا بود، معنایش آن نبود که مردم خوشبخت‌تر بودند. معنایش . معنایش بیچارگی بود. زندگی همیشه دچار تضاد است. از یک‌سو آرامش است و از سوی دیگر دچار گرفتاری شدن. کدام زندگی همیشه با همراه است؟ من فکر می‌کنم ملکه‌ی انگلیس هم گاه در زندگی‌اش دچار مشکل و نگرانی بود‌ه است. آیا وقتی دیانا طلاق گرفت، ملکه آرام بود؟ 👇👇👇👇
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍂 در خانه‌ی آقا‌رضا ▫️اوایل خانه‌داری، به "مهری" گفته بود حق ندارد بدون اجازه‌ی من هیچ کجا برود. وقتی مهری همپای شوهرش شد، گفت: "آزادی هر کجا می‌خواهی بروی." به می‌گفت: "اوایل زن و شوهر بودیم، حالا دوست و رفیق هستیم." می‌گفت: "به پاگون اعلیحضرت عاشقت هستم. نوکرت هستم." ▪️روزی فهمید که مادر و خواهرش بابتِ "بچه" با مهری حرف زده‌اند. با آن‌ها سر و صدا راه انداخت که هر چه خدا بخواهد همان می‌شود و اجازه‌ی به آنها نداد. ▫️ هر روز به خانه‌ی مادرش می‌رفت. بیشتر ظهرها آقارضا به خانه نمی‌آمد. به او اجازه داده بود شب‌هایی که کشیک دارد، مهری پیش پدر و مادرش برود. مهری بیشتر به خانه‌ی پدرش می‌رفت تا به کمک کند. گاه پیش می‌آمد یک هفته از اتاق بیرون نمی‌آمد. مهری لگن برایش می‌گذاشت. ، حسابی عصبی شده بود. اگر مهری به مادرش می‌گفت این پیره‌زن گناه دارد، به او هم فحش می‌داد. می‌گفت: " اصلاً به این‌جا نیا. به او غذا نده تا بمیرد!" ▪️یک روز خانه‌ی بود. مادرش به او گفت: "کمک کن مادربزرگت را سر کوچه ببریم." مهری تعجب کرد. پیش خودش گفت: "چقدر مادرم مهربان شده است!" مادربزرگ را سر کوچه بردند. غروب شده بود. مهری به خانه‌ی خودش رفت. چند ساعت بعد زینت و اکرم به خانه‌ی مهری آمدند. زینت گفت: مادر نمی‌گذارد مادربزرگ را به داخل خانه ببریم. می‌گوید دیگر به خانه راهش نمی‌دهد. اجازه هم نمی‌دهد او را به خانه‌ی خودمان ببریم. ▫️می‌گوید از حالا سهمِ اشرف است. اصرار دارد مادربزرگ به خانه‌ی عمو برود. البته، شوهرهای ما هم مایل نیستند مادربزرگ را به خانه ببریم. می‌گویند صحبت یکی دو روز نیست. با اکرم به خانه‌ی عمو رفتیم. سر و صدا کرد و گفت: مادرتان طلاهای شهربانو را برده و خورده! حالا هم نگهش دارد. بالاخره کنار کوچه است. بیا سه نفری برویم پیش مادر او را راضی کنیم مادربزرگ را به خانه راه بدهد. ▪️وقتی سه ‌خواهر به خانه‌ی پدرشان رسیدند، دیدند رقیه و دارند با هم "دعوا" می‌کنند. همیشه دعوا می‌کردند، ولی کتک‌کاری نمی‌کردند. این دفعه کتک‌کاری هم کرده بودند. نعره می‌زد: "خدایا من چه گناهی کرده‌ام که باید شاش و گُه این زنیکه‌ی کافر را جمع کنم؟" زینت گفت: "مادر، من هر روز می‌آیم کارهای مادربزرگ را می‌کنم." آقاعبدالله به مادرزنش گفت: "حالا اجازه بده امشب ما شهربانو را به خانه‌ی خودمان ببریم." ▫️رقیه سر و صدا کرد که این پیره‌زن باید به خانه‌ی اشرف برود. چند نفر از هم وارد خانه‌ی محمدعلی شدند. پادرمیانی می‌کردند. می‌خواستند بین عروس و مادرشوهر آشتی برقرار کنند. اما دعوای رقیه و شهربانو، دعوای عروس و مادرشوهر نبود. بود. دعوای یک آدم مؤمن و متعصب با یک آدمِ بود. شکاف فرهنگی بود. ▪️ فحش می‌داد و از سنایی، عطار، مولوی و حافظ شعر می‌خواند. پاسخ شهربانو به عروسش شعری بر وصف حال او و خودش بود. بر وصف حال همه‌ی که او و عروسش نماینده‌ی آن‌ها بودند. دعوای این دو دعوایی است در طولِ . من بارها این‌گونه دعواها را در دیده‌ام. اگر حوصله کردید، جلد پنجم را بخوانید. می‌خواهم خاطرات دانشگاه را از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۹۴ در آن بنویسم. 👇👇👇👇
👆👆👆 💭پسر هم‌ در # کمپ با مشکل رو‌به‌رو بود، اما چاره‌ای جز تسلیم نداشت. به جز آموختن زبان ، کار دیگری نمی‌توانست انجام دهد. امید زمستان سختی را پشت سر گذاشت. زمستانی پر از برف ، سرما و روزهای کوتاه . زمستانی پر از نگرانی و اضطراب. 💭هرطور بود، زمستان سپری شد و از راه رسید . بهار سال ۲۰۰۷ میلادی . بهاری که امید به آن دل‌بسته بود. بعد از شش ماه توقف در کمپ ، خبری به امید رسید. او را به کمپ مادرش منتقل کردند. مادر با دیدن امید او را عاشقانه در آغوش کشید و بوسید . هم که حالا هفده سال داشت ، برادرش را بوسید . امیدش به امید بود . اشک ریخت . دست برادر را فشار داد و با زبان بی‌زبانی به او فهماند که دیگر به هیچ قیمتی تنهایشان نگذارد. اما دو ماه بعد ، تمام امیدهای خانواده نابود شد . دادگاه امید را کرد. 💭به اصطلاح مهاجران 《نگاتیو۲》گرفت . به او فقط یازده روز فرصت دادند که خاک نروژ را ترک کند ! بهار رنگ پاییز گرفت. کجا می‌توانست برود؟ چطور می‌توانست از مادر و برادر و خواهرش جدا شود ؟ چطور بدون پاسپورت به ایران برگردد؟ او در کمپ دوستانی پیدا کرده بود . دوستانی کُرد که به او مشورت و یاری می‌دادند. شبکه‌ی کُرد‌های نروژ به او کمک می‌کرد. دوستان کُرد به او پیشنهاد کردند به 《 》بگریزد . شمالی‌ترین شهر بزرگ نروژ است با ۷۲۰۰۰ نفر جمعیت . در عرض جغرافیایی ۶۹ درجه و ۳۰ دقیقه . یعنی ۲ درجه از مدار قطبی بالاتر . شهری که توازن شبانه‌روز ۲۴ ساعته را ندارد . سکوی پرش به طرف قطب شمال است. دوستان کُرد نامه‌ای و آدرسی به او دادند . او راهی ترمسو شد. قرار شد در آن شهر در یک رستوران کار کند. اما نباید خودش را آفتابی می‌کرد . اگر پلیس او را پیدا می‌کرد بازداشت می‌شد . در این صورت او را مستقیم به زندان می‌بردند . معلوم نبود برای چند سال . 💭امید حدود هفت‌ماه در کافه‌ای که صاحبانش کُردهای ایرانی بودند ، کار کرد. در آشپزخانه کار می‌کرد و تا می‌توانست بیرون آفتابی نمی‌شد . امید پسر بود . به زندگی‌اش امید داشت . البته ، پلیس نروژ هم خیلی افراد را کنترل نمی‌کرد . هنوز بساط این قدر پهن نشده بود . پلیس در موارد خاص به صورت تصادفی افراد را کنترل می‌کرد. دیگر کسی را با کسی کاری نبود . پلیس هم نظاره‌گر بود . اما امید دلهره داشت . دائم باید از آشپزخانه به بیرون سرک می‌کشید تا مطمئن شود پلیس در رستوران نیست. خدا را شکر که مردمان این سرزمین سرد شمالی، داشته و دارند . آن‌ها ضد خارجی نیستند. 💭 هفت‌ماه تمام بر امید گذشت. هفت‌ماه توام با ترس و نگرانی . در طول این هفت‌ماه امید زبان نروژی و هنر آشپزی را آموخت. او تمام مدت سعی می‌کرد نروژی حرف بزند . دل‌نگران مادرش بود. برای آن‌ها پول می‌فرستاد‌. اندکی هم پس‌انداز می‌کرد. بعد از هفت ماه ، پلیس پی برد که او بدون کارت اقامت و کارت کار ، در ترمسو ساکن است. خوشبختانه پلیس به این موضوع پی‌نبرد که او در رستوران کار می‌کند. اگر می‌فهمید ، صاحب رستوران را جریمه‌ی سنگینی می‌کرد. اصلا پلیس نفهمید او چندوقت است در ترمسو است. آموزش زبان به کمک امید آمد . در کشوری که کسی دروغ نمی‌گوید ، دروغ‌های امید به کار آمد . حالا دیگر در ترمسو نمی‌توانست کار کند. چه باید می‌کرد ؟ او توانست با حیله از دست پلیس فرار کند . 💭دوستانش به او پیشنهادی دادند . پیشنهادی که زندگی‌اش را دگرگون کرد. امید از دست پلیس فراری بود . از دست دایی‌ها به سبب دخالت در زندگی‌اش فراری بود . از دست روابط قوم و خویشی نسبی ، فراری بود. او فراریِ فرهنگ بود . از فرهنگی که نباید بالای حرف بزرگتر حرف زد. از فرهنگ 《 》 ؛ البته از نوع منفی آن. از فرهنگی که همه‌ی طایفه خود را قیّم بچه یتیم می‌دانند . از فرهنگی که مادر را صاحب اختیار بچه‌هایش نمی‌داند . 💭 دوستان به امید گفتند اگر به مجمع‌الجزایر اسوالبارد (استیزبرگن) برود ، در امان است. گفتند اگر چه آنجا جزو خاک نروژ است ، بدون پاسپورت می‌تواند به آنجا برود . چون یک شهر داخلی نروژ تلقی می‌شود . پس کنترل پاسپورت وجود ندارد . دوستان امید گفتند شهری آزاد است . هر کس به آنجا واردشود ، می‌تواند تا آخر عمر همان‌جا بماند . پاسپورت و کارت اقامت و چه و چه نمی‌خواهد . آنجا اصلا پلیس نیست. 💭صاحب رستوران گفت : کسی را در آنجا می‌شناسد که کارگر می‌خواهد. تماس تلفنی برقرار و وعده‌ی ملاقات گذاشته شد . ۱۲ مارس سال ۲۰۰۸ میلادی (مصادف با ۲۲ اسفند) بود . هوای ترمسو نسبتا خوب شده بود . امید تمام وسایلش را در یک جای داد. جوان کم‌تجربه با یک لا لباس ، عازم لانگ‌یر‌باین شد... ... 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin
❌چرخش مهره‌ها همچون دانه‌های تسبیح ، درجهت ادای‌دِین و رفع تکلیف 👈این روزها شاهد تحولات و اتفاقاتی در سطح شهر هستیم که هرکس به هر طریقی برای خودش تحلیل و استدلال می‌کند و خواسته یا ناخواسته با اطلاع و بدون اطلاع فقط وقایع را میبُرند و میدوزند 👈 در لابلای سرگرمی‌ها و حرفهای کوچه و بازاری شنیده میشود که نماینده اسامی دو نفر از نزدیکان خود را جهت تصدی پست فرمانداری به وزارت کشور اعلام نموده است‌ . ( محمدجواد شاکر و ابوالفضل وکیلی) و اما ↖️آنانی که برای پیروزی در انتخابات به هر دری می‌زدند و به هر طنابی متوسل میشدند (حتی به قیمت بالا رفتن از پله های نردبان چوبی تا به گُمبه برسند و صحبت در جمع خانواده‌ایی که در بین هوادارانشان سروصدایی هم به پا کرده‌ بودند )و وعده و وعید پست های شهرستان می‌دادند ، از همان ابتدا (محمدجوادشاکر ) را فرماندار شهر میخواند‌ند و ایشان را خود می‌دانستند ، در کش و قوسهایی که اتفاق افتاد (جواد شاکر) را چندین بار تا پای فرمانداری‌ و وزارت کشور بردند ولی همچنان تشنه برگرداندند. 👈حال نماینده با چالشی روبرو شده که شاید روزی صد مرتبه بگوید کاش این ۲۵ درصد رای هم نیاورده بودم و آنقدر وعده نداده بودم که الان به درد چه کنم چه کنم گرفتار نمی‌شدم !!! 🤷‍♂ با استعفای شهابی زاد ↙️(جوادشاکر و ابوالفضل وکیلی) به وزارت کشور شده اند ؛ (کاری که به نماینده قبل ایراد میگرفتند که چرا در امورات اجرایی و عزل و نصبها دخالت میکند) حالا خودشان تنها کاری که طی این‌ مدت بیشتر پیگیر بودند همین عزل و نصبها و در امور اجرایی از صنعت تا ادارات بوده است. بماند، ↙️ مصطفی پوردهقان هم از سوی استاندار در حال حاضر بر کرسی سرپرستی فرمانداری تکیه زده و همزمان از دو سِمَت هدایت شهر را برعهده گرفته است که در نوع خود یک شاهکار بی‌نظیر و بی‌بدیل‌ کشوری ست! () و اما ↙️ در لابلای اخبار در فضای مجازی نام یک اردکانی دیگر ولی پر سابقه در پستهای مدیریتی استان هم بر سر زبان‌ها افتاد که گزینه تصدی کرسی فرمانداری میباشد برخی از کنارش به راحتی گذشتند ، ولی باید به عرض برسانیم که (سید حسن بزاززاده) هم یکی از افرادیست که هرچند در استان مشغول به کار است ولی او هم به خاطر با جناب‌نماینده در زمان تبلیغات جزو افرادی بوده که به او وعده پست داده شده حتی جهت مدیرکلی!!! ❌حال در بین این گزینه ها کدام بخت و شانس بیشتری برای رسیدن به کرسی فرمانداری دارند ⁉️🤔 ↩️واضح و مبرهن است که مجبورند از برای فرماندار شدن این گزینه‌ها استفاده کنند که اگر این کار صورت ندهند آقای (جوادشاکر) تنها برای رفع تکلیف نامش را به وزارت داده‌اند تا از سر خود رفع‌ش کنند تا بیش از هرکسی در کنار نماینده به یک مهره سوخته‌تر تبدیل شود که دیگر حتی بختی برای شورای بعدی هم نداشته باشد ↩️(ابوالفضل‌وکیلی) گزینه دومی که به وزارت معرفی شده که ایشان هم با توجه به گزینه پیشنهادی شورا جهت شهرداری شهرستان که با مشکل روبرو بود ، بعید است به این کرسی برسد که در صورت رد شدن بر او هم رفع تکلیف شده تا بگوید من خواستم ولی دیدید که نشد... ( البته که از ما نشنیده بگیرید که در مورد این گزینه حتی به هم تبدیل شده است ) ↩️ گزینه سوم هم (سیدحسن‌بزاززاده) که پیش از این هم حرفهایی در مورد انتصابش برای پست فرمانداری بود و رزومه‌کاری و سابقه اجرایی بیشتری نسبت به دو گزینه قبل در کارنامه دارد میتواند گزینه مناسبی برای این سِمت باشد البته اگر !!! و در جهت رفع قول و تماسی که با وی داشته‌اند او را به فرمانداری اردکان در سالهای پایان خدمتش برسانند و حق وعده و قوم‌گری را بجا بیاورند. البته که دور از ذهن است این ... در غیر این صورت که اگر اتفاقات بالا را نادیده بگیریم 🔃حضور فعلی پوردهقان در ساختمان فرمانداری نیست ، او که از جدی امام جمعه نیز برخوردار است و سابقه معاونت فرمانداری‌شهرستان را هم در کارنامه دارد ، بخت و اقبالش برای فرماندار شدن در حال حاضر بیشتر از گزینه های فوق میباشد. پوردهقان باید خیلی تیزبین باشد تا از شهرداری و از فرمانداری نشود و خود را سیبل‌هدف دیگران نکند و نگذارد تا تبدیل به مهره‌سوخته‌ی دیگری در پازل سیاست شهر شود ! و در پایان 👈به امید اینکه در وطن و غربت قلم خود را ارزان به و نفروشیم و باخوش خدمتی و زیر آب زدن دیگران نخواسته باشیم خود را بزرگ کرده و جیره‌خوار این و آن کنیم و امید آنکه اخلاق را در حفظ کنیم 👌 و صدالبته ، ان‌شاءلله که آنچه خیر است برای شهر و مردم این شهر رقم بخورد🤲 خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار @zarrhbin
📌رهبر انقلاب: 🔹نمایندگان مجلس نباید در کنند. 🔹البته توصیه‌ام به دولتی‌ها همیشه این بوده که از نظرات نمایندگان استفاده کنند. @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
❌❌ 📌 مجوز ساخت نیروگاه و تولید ورق چادرملو با اما و اگر مسئولین صادر شد !! درست هنگامی که سرگرم دی
⚠️همینجوری برام جالب شد بعضیا پا رو فراتر از حوزه تخصصی خود گذاشتن و در مقام مردم و ملت اظهار و می‌کنند و بعنوان دلسوز ، خط و مشی ارائه می‌دهند و به خود اجازه در هر موضوعی حتی در کار قضا هم می‌دهند !!! بابا ، بزرگوار ! از شما به مردم شهرت رسیده برای ملت و کشور نخواسته باش نسخه بپیچی که خیلی وقته این نسخه‌ها خریدار نداره ... جو امنیت و‌ روان مردم را هم امثال شخص شما برهم‌ زده و فضا را ملتهب و گل‌آلود می‌کنید تا شاه ماهی تور کنید اما زهی خیال محال😉 به جای نقد ، عقده گشایی می‌کنی و با روان‌پریشی و خودبرتربینی در همه زمینه‌ای اظهار وجود !! حالا به چه‌کنم چه‌کنم افتادی و به زمین و‌ زمان متوسل می‌شوی آب ریخته به جوی بازگردانی ؟! حالا صدای اعتراض و فریاد وامصیبتا از مردم می‌خواهی؟! حالا از مدعی العموم‌ انتظار ورود داری؟؟!! چه شد آن ادعاهای سربه فلک کشیده ؟!؟ زنهار زنهار که همین مردم سره از ناسره را خوب شناختند... یوم تبلی السرائر دور نیست ✋ @zarrhbin🕊