eitaa logo
مسجود
210 دنبال‌کننده
136 عکس
4 ویدیو
2 فایل
تصدقت گردم! این یادداشت ها، آئینه‌یِ تمام نمایِ من هستند، همیشه پر از غلط املایی، نگارشی و محتوایی! غلط‌هایی که فقط تو آن‌ها را پوشاندی.. راه ارتباطی: @Masjoudrahmani
مشاهده در ایتا
دانلود
مدتی قبل در اثنایِ درسِ فقه، و در موضوعِ جواز و یا عدم جواز استفاده از اوانی مُفضَّضه و مُذهَّبه به روایتی بر خوردیم که ویژگی بسیار عجیب و البته بسیار لطیفی از رسول خدا(ص) را بیان می کند. با تحقیق ناقصی که در کتب خاصه و عامه انجام شد، بنظر این ویژگی، از خصائص مختص و متفرد در ایشان می باشد. روایات بار ها از طُرُق مختلف و در مصادرِ مختلفِ خاصه مثل؛ من لا یحضر الفقیه، کافی و امالیِ صدوق و.. و عامه مانند؛ شمائل المحمدیه، انساب الاشراف و.. نقل شده است، اگر چه گاهی بخشی از آن صرفاََ نقل شده، گاهی با اندکی اختلاف در متن و گاهی با ضعف سند. اما آنچه از مجموع این روایات به دست می آید، محکی بودن آنها از قطعیتِ وجودِ این خصیصه‌یِ منحصر به فرد در رسول ختمی مرتبت است. این اخبار بیانگر این است که حضرت رسول برای وسائل شخصی‌شان که در اختیار خود داشته اند، مثل شانه، ظروف، جای خواب، عطر دان، زره، سرمه دان، آئینه و... نام هایی وضع کرده اند. برای یکی از زره‌هایشان اسم ذات الفضول، برای کلاهخود ذوالسبوع و برای یکی از ظرف هایِ خود مُضَبَّبب را بعنوان اسم و نام آن ها نهاده اند. اگر چه عده ای نکاتی گفته اند، اما اینکه چرایی و دلیلِ قرار دادن این‌چنین نام هایی بر روی اشیاء چیست؟!برای بنده مشخص نیست.و دلیلی برای آن نیافتم. آیا این از ویژگی های انبیا است؟! آیا از ویژگی های شیوخ و بزرگان عرب آن دوران است؟! آیا ویژگی خاصه‌ی رسول خداست؟! و هزاران حدس و گمان دیگر، اگر چه شاید در مقام ثبوت درست باشند، اما دلیلی بر آن ها نیست. فلذا در مقام اثبات مورد خدشه اند. حال به ذکر کامل روایت به علاوه ترجمه آن که در الفقیهِ شیخ صدوق به اسناد صحیح به یونس بن عبد الرحمن نقل شده است بسنده می کنم. وَ رَوَى يُونُسُ بْنُ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْبَاقِرِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: «إِنَّ اِسْمَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ اَلْمَاحِي وَ فِي تَوْرَاةِ مُوسَى اَلْحَادُّ وَ فِي إِنْجِيلِ عِيسَى أَحْمَدُ وَ فِي اَلْفُرْقَانِ مُحَمَّدٌ » قِيلَ فَمَا تَأْوِيلُ اَلْمَاحِي قَالَ «اَلْمَاحِي صُورَةَ اَلْأَصْنَامِ وَ مَاحِي اَلْأَوْثَانِ وَ اَلْأَزْلاَمِ وَ كُلِّ مَعْبُودٍ دُونَ اَلرَّحْمَنِ» وَ قِيلَ فَمَا تَأْوِيلُ اَلْحَادِّ قَالَ «يُحَادُّ مَنْ حَادَّ اَللَّهَ وَ دِينَهُ قَرِيباً كَانَ أَوْ بَعِيداً» قِيلَ فَمَا تَأْوِيلُ أَحْمَدَ قَالَ «حَسُنَ ثَنَاءُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ فِي اَلْكُتُبِ بِمَا حُمِدَ مِنْ أَفْعَالِهِ» قِيلَ فَمَا تَأْوِيلُ مُحَمَّدٍ قَالَ «إِنَّ اَللَّهَ وَ مَلاَئِكَتَهُ وَ جَمِيعَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جَمِيعَ أُمَمِهِمْ يَحْمَدُونَهُ وَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ اِسْمَهُ اَلْمَكْتُوبَ عَلَى اَلْعَرْشِ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ وَ كَانَ عليه السلام يَلْبَسُ مِنَ اَلْقَلاَنِسِ اَلْيَمَنِيَّةَ وَ اَلْبَيْضَاءَ وَ اَلْمُضَرَّبَةَ ذَاتَ اَلْأُذُنَيْنِ فِي اَلْحُرُوبِ وَ كَانَتْ لَهُ عَنَزَةٌ يَتَّكِئُ عَلَيْهَا وَ يُخْرِجُهَا فِي اَلْعِيدَيْنِ فَيَخْطُبُ بِهَا وَ كَانَ لَهُ قَضِيبٌ يُقَالُ لَهُ اَلْمَمْشُوقُ وَ كَانَ لَهُ فُسْطَاطٌ يُسَمَّى اَلْكِنَّ وَ كَانَتْ لَهُ قَصْعَةٌ تُسَمَّى اَلسَّعَةَ وَ كَانَ لَهُ قَعْبٌ يُسَمَّى اَلرِّيَّ وَ كَانَ لَهُ فَرَسَانِ يُقَالُ لِأَحَدِهِمَا اَلْمُرْتَجِزُ وَ اَلْآخِرِ اَلسَّكْبُ وَ كَانَ لَهُ بَغْلَتَانِ يُقَالُ لِإِحْدَيهُمَا اَلدُّلْدُلُ وَ اَلْأُخْرَى اَلشَّهْبَاءُ وَ كَانَتْ لَهُ نَاقَتَانِ يُقَالُ لِإِحْدَيهُمَا اَلْعَضْبَاءُ وَ اَلْأُخْرَى اَلْجَدْعَاءُ وَ كَانَ لَهُ سَيْفَانِ يُقَالُ لِأَحَدِهِمَا ذُو اَلْفَقَارِ وَ اَلْأُخْرَى اَلْعَوْنُ وَ كَانَ لَهُ سَيْفَانِ آخَرَانِ يُقَالُ لِأَحَدِهِمَا اَلْمِخْذَمُ وَ اَلْآخَرِ اَلرَّسُومُ وَ كَانَ لَهُ حِمَارٌ يُسَمَّى اَلْيَعْفُورَ وَ كَانَتْ لَهُ عِمَامَةٌ تُسَمَّى اَلسَّحَابَ وَ كَانَ لَهُ دِرْعٌ تُسَمَّى ذَاتَ اَلْفُضُولِ لَهَا ثَلاَثُ حَلَقَاتٍ فِضَّةٍ حَلْقَةٌ بَيْنَ يَدَيْهَا وَ حَلْقَتَانِ خَلْفَهَا وَ كَانَتْ لَهُ رَايَةٌ تُسَمَّى اَلْعُقَابَ وَ كَانَ لَهُ بَعِيرٌ يَحْمِلُ عَلَيْهِ يُقَالُ لَهُ اَلدِّيبَاجُ وَ كَانَ لَهُ لِوَاءٌ يُسَمَّى اَلْمَعْلُومَ وَ كَانَ لَهُ مِغْفَرٌ يُسَمَّى اَلْأَسْعَدَ فَسَلَّمَ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عِنْدَ مَوْتِهِ وَ أَخْرَجَ خَاتَمَهُ وَ جَعَلَهُ فِي إِصْبَعِهِ فَذَكَرَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ وَجَدَ فِي قَائِمَةِ سَيْفٍ مِنْ سُيُوفِهِ صَحِيفَةً فِيهَا ثَلاَثَةُ أَحْرُفٍ «صِلْ مَنْ قَطَعَكَ وَ قُل
ِ اَلْحَقَّ وَ لَوْ عَلَى نَفْسِكَ وَ أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ» » . ترجمه: از امام أبو جعفر محمد بن علىّ‌ الباقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: نام پيمبر صلى اللّٰه عليه و آله در صحف ابراهيم «ماحى» و در تورات «حادّ» و در انجيل «احمد» و در فرقان «محمّد» است. گفتند: پس تأويل ماحى چيست‌؟ فرمود: تأويل آن، محوكنندۀ اصنام، و اوثان و ازلام، و هر معبودى جز خداوند رحمان است، گفتند: پس تأويل حادّ چيست‌؟ فرمود: تأويل آن اينست كه او با هر كس كه با خدا و دين او دشمنى كند، چه نزديك باشد و چه دور دشمنى ميكند، گفتند: پس تأويل احمد چيست‌؟ فرمود: تأويل آن حسن ثناى خداى عزّ و جلّ‌ در كتب پيمبران پيشين، در مقابل اعمال حميده و رفتار پسنديدۀ او است. گفتند: پس تأويل محمد چيست‌؟ فرمود: تأويل آن چنين است كه خدا و فرشتگانش و همگى انبياء و مرسلينش، و كليّۀ امّتهاشان او را ميستايند، و بر او درود و رحمت ميفرستند، و آن نام او كه بر عرش نوشته شده « مُحَمَّدٌ رَسُولُ‌ اَللّٰهِ‌ ». است، و آن بزرگوار از انواع كلاه‌ها كلاه يمنى، و بيضاء بر سر مينهاد و كسائى داراى دو گوش را در جنگها ميپوشيد، و زوبينى داشت كه بر آن تكيه ميكرد، و در عيد فطر و أضحى آن را بيرون مى‌آورد، و در حين خطبه آن را بدست ميگرفت، و قضيبى بنام ممشوق داشت (و آن عصاى بلند نازكى بود كه آن را هم بهنگام ايراد خطبه بدست ميگرفتند) و نيز قبّه‌اى موئين يا فسطاطى بنام كنّ‌، و كاسه‌اى بنام سعه، و قدح بزرگى بنام رىّ‌، و دو اسب يكى بنام مرتجز و ديگرى بنام سكب، و دو استر، يكى بنام دلدل، و ديگرى شهباء، و دو شتر يكى بنام عضباء و ديگرى جدعاء، و دو شمشير يكى بنام ذو الفقار، و ديگرى عون، و دو شمشير ديگر، يكى بنام مخذّم، و ديگرى رسوم، و حمارى بنام يعفور، داشت. و آن حضرت را عمامه‌اى بنام سحاب، و زرهى بنام ذات الفضول داراى سه حلقۀ نقره، يكى در بخش جلو، و دو تا در بخش پشت، و درفشى بنام عقاب، و شترى مخصوص حمل بار، بنام ديباج، و علمى بنام معلوم، و مغفرى بنام اسعد بود، كه بهنگام وفات همگى آنها را بعلىّ‌ عليه السّلام سپرد، انگشتريش را بيرون كرد، و به انگشت او كرد، پس علىّ‌ عليه السّلام گفت كه در قبضۀ يكى از شمشيرهاى آن حضرت ورقه‌اى يافته است كه سه جمله بر اين گونه در آن نوشته بوده است:«با هر كه از تو ببرد بپيوند و حقّ‌ را بگوى اگر چه بزيان خودت باشد، و در باره كسى كه با تو بدى كند نيكى كن». مسعودرحمانی ۲۷/صفر/۱۴۴۴ ۲/مهر/۱۴۰۱ https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
سلامِ خدا بر تو به عددِ دخترانی که از زنده به گور کردن، رهانیدی!
حدیث کوثر و تسنیم و سلسبیل بس است ز آب خشک ملولم بگو شراب کجاست
لسان ادله و تعیین جایگاه آن بر اساس آنچه در خصوص استصحاب از قدمایِ علمایِ علم اصول بیان شده ایشان با ارائه سه حد وسط؛ سیره عقلایی، عقل و اجماع، قائل به اماریتِ استصحاب شده و آن را از حیث «ظنون معتبره» حجت دانسته‌اند. از سوی دیگر متاخرین از علمایِ علم اصول( منظور حسین بن عبدالصمد حارثی «متولد۹۱۸ه‍‌ج»، والد مرحوم شیخ بهایی به بعد است) بواسطه دلیل قرار دادن اخبار و روایات ائمه طاهرین علیهم السلام، استصحاب را در جایگاهِ اصول عملیه و با محوریتِ موضوعِ «شک» آن را حجت قرار داده اند. اما بنظر می رسد از جهت چرایی جایگاه استصحاب ، در متنِ مساله خلطی رخ داده و سبب ایجاد یک غلطِ مشهوری شده است. و آن این که اگر کسی حد وسطِ حجیتِ استصحاب را بنای عقلا، حکم عقل و یا اجماع قرار دهد، قائل به اماریتِ استصحاب گشته اما اگر دلیل بر حجیت استصحاب را اخبار بداند؛ قائل به اصل عملی بودن آن شده است. لکن اشکال این حرف را میتوان اینچنین تقریر کرد؛ فرق اصلی میان اصل عملی و اماره در «محتوا و لسانِ دلیل» است و نه در «دلیل حجیت» آنها. شاهد بر مطلب این است که دلیلِ حجیتِ خبرِ واحد _ مثل اخبار ارجاعیه_ که از امارات است و هم دلیل حجیت برائت_مثل حدیث رفع_ که از اصول عملیه می باشد هردو از اخبار و روایات می باشند، اما تبویب هردو نیز با این وجود متفاوت است. و من هنا یظهر؛ آنچه تعیین کننده اماره بودن چیزی و یا اصل عملی بودن آن است دلیل حجیت آن مساله نیست بلکه ملاکِ تعیینِ جایگاه، لسان آن دلیل است. مسعودرحمانی https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
عدم ملاکیت غلوه در طلب الماء 1.pdf
104.6K
عنوان یادداشت؛ «تأملی در عدم ملاکیت دائمی غلوه در طلب الماء» تالیف: مسعودرحمانی موضوع: این فرسته صرفا جهت نمایش دخالتِ عملی دو عنصرِ زمان_مکان و قاعده وحدت مفهوم و تعدد مصداق بیان شده است.
شرایط عامه تکلیف در اصول فقه حکومتی یکی از بزرگترین ضعف‌های اصول‌فقهِ مشهوریِ شیعه (مضافا بر فقه شیعه) اینچنین است که اساسا این اصول فقه، سازنده‌یِ فقهِ ولایی_اجتماعی_حکومتی نیست و صرفا توانِ استنباط و استنتاجِ «فقه در ساحت فرد» را دارد، از این رو نمی تواند برای «انسانِ در ساحت اجتماع» فتوا و حکم بدهد، پس فقه حکومتی بر خلاف فقه فردی با یک عدمِ عقبه‌یِ اصولی مواجه است. زیرا علوم اعتباری(و حتی علوم حقیقی) در زمین فرایند عقلایی مثل مواجهه با مساله‌ای جدید، شکل می‌گیرند. یعنی فقهایِ شیعه، به دلیل عدم مواجهه با حکومت، اصولی جهت استنتاجاتِ فقه حکومتی پی ریزی نکرده اند. و من هنا یظهر؛ برای ساخت یک نظام فقهی حکومتی یا به تعبیر بعضی بزرگان فقه ولایی، ابتدائا به پی‌ریزی نظام‌ اصولی حکومتی و ولایی احتیاج است که این نظام توانایی و قدرت تشخیصِ موضوع و تعیینِ حکم در ساحت اجتماع را داشته باشد. این نکته، بزرگترین و مهم ترین فرق اساسیِ اصول فقه مرحوم امام خمینی با سایر علما است. مثال زیر می‌تواند به روشن شدن این نکته کمک کند؛ شرایط عامه تکلیف مانند بلوغ، اختیار، عقل و قدرت، شرایطی هستند که همه‌ی تکالیف شرعی، جهتِ فعلیت یافتن باید به آن ها مقید شوند و الا آن تکلیف فعلیت نمیابد. این نظر مشهور علمای اصول است و شاید بتوان آن را متفقٌ علیه دانست. نتیجه‌ی کلام ایشان آن است که اگر کسی قدرت بر انجام ندارد، در حقیقت هیچ حکمی در حقّ او فعلیّت نمی یابد و به طریق اولیٰ منجّز نمی گردد. اما مرحوم امام خمینی از آن جهت که اصول فقه شان حکومتی است و در اصل، اصول فقه ایشان دستگاه استنباط فقه اجتماعی یا همان «علم التقنین» است، نظام این علم و در نتیجه شرایطِ عامه در لسان ایشان با توجه به «قانونی بودنِ خطابات» متفاوت است. مرحوم امام مثلا قدرت را در خطابات قانونی شرط تنجّز می دانست و معتقد بود که احکام بین «قادر و غیر قادر» مشترک است و حکم همان طور که در حقِّ قادر فعلیت دارد، در حقّ غیر قادر نیز فعلیت دارد و غیر قادر تنها در محضر حق معذور است. به عبارت دیگر، حکم در حقّ او منجّز شده است. پس مقتضی موجود است اما مانع مفقود نیست. در نتیجه، عجز مانع است. این شیوه نگرش به مطالب اصول فقه، می تواند بسیاری از ابواب فقهی، همچون جهاد،هدنه و.. معاملات مانند شخص الاعتباری ، نکاح و ربا و.. _بلکه جمیع احکام _را تغییر داده و آن‌ها را به ساحت حکومتی_ولایی بکشاند. مسعودرحمانی https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
بحثی در خصوص سند حدیث رفع یکی از پُر بحث ترینِ روایت‌ها ، حدیث رفع است، که در باب برائت شرعی در علم اصول فقه، از قرون ابتداییِ تدوینِ این علم، مورد بحث و فحص قرار گرفته است. در سلسله‌ی معنعنِ حدیثِ رفعِ تسعه(نه گانه) شخصی مسمی به «احمد ابن محمد ابن یحیی العطار» جای دارد، که فرزند محمد ابن یحیی، استاد کلینی و طبق بعضی نقل ها راوی کتاب پدر و هم‌درس مرحوم کلینی بوده است. همانطور که در کتب رجالی و فهرستیِ متقدمین مثل کشی، نجاشی و طوسی مشخص است، برای ایشان وثاقت و تحسینی ذکر نشده است و با بطلانِ منهجِ وثاقتِ جمعی و اصالة العدالة که برخی ذکر کرده اند، وثاقت وی ثابت نمی گردد و باید ایشان را مجهول خواند. از این رو علمایِ «روشِ رجالی» با رد وثاقت ، حدیث رفع را ضعیف شمرده و آن را از حجیت ساقط می کنند. اما بنظر باید توجه داشت؛ دائما صحت یک روایت به صحت روّات آن نیست، گاهی ممکن است بخش‌ هایی از یک روایت در قرآن آمده باشد، بخش هایی در روایات صحیحه‌ی دیگر ، و بخش های آن حتی به نحو تواتر نقل شده باشد. از این رو حتی بنا بر عدمِ قبولِ حجیتِ تعبدیِ خبر و قبولِ حجیتِ خبر واحد محفوفِ به قرائن، می‌توان فقراتی و بعضِ از یک خبر را صحیح تشخیص داد و بعض دیگر را غیر صحیح و نامعتبر دانست! حتی بعضی از یک خبر را واحد و بعضی دیگر را مستفیض و یا متواتر فهمید. والذی توصلتُ الیه؛ مساله مورد استفاده از حدیث رفع در برائت شرعیه، فقره‌ی «مالایعلمون» است. این فقره در جوامع روایی شیعه و اهل سنت، گاهی همراه با بعضی فقرات دیگر و گاهی متفرد، به نحو تواتر نقل شده است. مثلا مرحوم کلینی و صدوق، حدیث رفع را به نحو سه‌فقره‌ای نقل می کنند و مرحوم شیخ طوسی در استبصار به نحو نه‌گانه! در کُتب روایی اهل سنت نیز در مستدرک علی الصحیحن حاکم نیشابوری، سنن ابن ماجه، صحیح ابن حبان، کنزالعمال متقی یا همان جامع الصغیر سیوطی و دیگر کتب حدیثی آنها با اندک اختلافاتی در تعداد فقرات و محتوایِ دیگر فقرات نقل شده است، اما همه‌ی آن‌ها در این فقره‌ی مربوطه مشترک اند. از این رو اساسا فقره «مالایعلمون» حدیث واحد نیست که نیازمند بحث های سندی و رجالی باشد، بلکه با این روش در زمره‌ی روایات متواتر بین فریقین قرار می گیرد فلذا باید بدان عمل شود. البته تمام آنچه گفته شد در روش و منهج رجالی است، اما اگر روش دیگری همچون «منهج فهرستی» به میان بیآید شاید مسیر، آنچنان طولانی نشود.و الی الله مصیر. مسعودرحمانی https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: لَیْسَتِ الْعِبادَهُ کَثْرَهُ الصّیامِ وَالصَّلاهِ، وَ إنَّمَا الْعِبادَهُ کَثْرَهُ التَّفَکُّرِ فی أمْرِ اللهِ. امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت با تفکّر و اندیشه در قدرت بی منتهای خداوند در امور مختلف می‌باشد. «مستدرک الوسائل، جلد. ۱۱، صفحه. ۱۸۳، ح. ۱۲۶۹۰» «بحارالانوار جلد جلد ۶۸ ص ۳۲۵» البته این روایت شریف در «تحف العقول» از امام رضا علیه السلام نقل شده است.
سلام خدا بر تو که امامِ بَر زمانی.. و نه امامِ در زمان!
سلام خدا بر تو که صاحبِ زمانی.. و رها از آن!
وجود بشرط لا، تهوع و ممنوعیت تفکر در بحر وجود گاهی بسیاری از مسائلی که در تفکرِ متفکران، چه در شرق و چه در غرب وجود دارد قرابت های معنوی و حتی قرابت های لفظی زیادی با یک دیگر دارند. ژان پل شارل ایمار سارتر(به تخفیف ژان پل سارتر_به فرانسوی: Jean-Paul Charles Aymard Sartre_ متوفای ۱۵ آوریل ۱۹۸۰) از فلاسفه‌یِ بزرگِ مکتبِ اگزیستانسالیسم بود. او علاوه بر نوشته‌جات فلسفی، چند رمان بسیار معروف مثل «دیوار، تهوع و دوزخ» دارد، که هرسه آنها به فارسی ترجمه شده اند.سارتر در کتاب «وجود و عدم» خود تقسیمانی را برای وجود ذکر می کند؛ وجود فی نفسه، وجود لنفسه و وجودلغیره! مطالبی که او در خصوصِ وجود فی نفسه بیان کرده است؛ شباهتِ بسیاری به مرتبه «وجودِ بشرط لا» در فلسفه‌ی اسلامی دارد. که حتی او با عبارت«عین خود بودن» و تلازم با «پُر بودن و تنومدی» به توضیح این قِسم یا مرتبه می پردازد. از نظر سارتر وجود فی نفسه دارای هیچ‌گونه ادارکی نیست و توانایی ادارک آن وجود ندارد. این فیلسوف فرانسوی اما همین مطلب و نحوه‌یِ تفکر در خصوص وجود فی نفسه را به نحوی از انحای شهود در رمان «تهوع» بیان می کند. تهوع که نوبل ادبیات ۱۹۶۴ را برده است، یکی از مهم ترین آثار در زمینه‌ی فلسفه و روانشناسیِ اگزیستانسیالیسم است. «آنتوان روکانتن» شخصیت اصلی داستان سارتر است، که بواسطه تفکر در بحرِ وجودِ بشرطِ‌ لا و وجود فی نفسه، به آزادی، تعقل و روحیه‌اش ضربه می‌خورد، تا جایی که از شدت این ضربه و عدم توان تعقل، حالت تهوع برای‌ او رخ می دهد. هرگاه این مساله از رمان تهوع را با خود مرور می کنم، آن را پُر شباهت به ممنوعیت تفکر در حقیقت توحید می یابم. روایات متعددی در این خصوص وارد است. یکی آن ها به سند معتبر در امالی صدوق اینچنین آمده است؛ الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : إيّاكُم و التَّفَكُّرَ في اللّه ِ؛ فإنَّ التَّفَكُّرَ في اللّه ِ لا يَزيدُ إلاّ تِيها ، إنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ لا تُدرِكُهُ الأبصارُ و لا يُوصَفُ بِمِقدارٍ . شاید از همین روست که عارف حقیقی و شاعرِ واصل، لسان الغیب فرمود: «عنقا شکار کس نشود دام باز چین». چرا که گویی فرگشت ادبی این کلام پیامبر ختمی مرتبت را بیان کرده‌ اند: «وما عرفناک حق معرفتک.» مسعودرحمانی https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
اَللَّـهُمَّ اِنّا نَشْكوُ اِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنا صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَالِهِ، وَغَيْبَةَ وَلِيِّنا، وَكَثْرَةَ عَدُوِّنا، وَقِلَّةَ عَدَدِنا، وَشِدّةَ الْفِتَنِ بِنا، وَتَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَيْنا، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَالِهِ، وَاَعِنّا عَلي ذلِكَ بِفَتْح مِنْكَ تُعَجِّلُهُ، وَبِضُرٍّ تَكْشِفُهُ، وَنَصْر تُعِزُّهُ، وَسُلْطانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ، وَرَحْمَة مِنْكَ تَجَلِّلُناها، وَعافِيَة مِنْكَ تُلْبِسُناها، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.
کلاه انداختم بالا که یعنی شادم از وصلش ندانستم که می راند ز درگه بی کلاهان را
فراگیری علوم به روش «تاریخی» با محوریت آثارِ «اصیل و اصلی» هرکس که تاریخِ علوم را خوانده باشد این مهم را به خوبی درک می کند که مسائل علوم چه اعتباری باشند و چه حقیقی، با روشِ «عُقلائی» رُشد می کنند. برای مثال شخصی برای اولین بار در علمی، گزاره ای را مطرح کرده و بعد افراد دیگری حول محور آن گزاره به بحث پرداخته اند، از این رو در طول تاریخ هرچه علوم به عصر حاضر نزدیک تر شوند، فربه تر گشته و یا به تعداد آنان و یا به زیرشاخه‌های آن افزوده می گردد. البته عوامل دیگر نیز تاثیر گذارند که مجال بیان آنان در این فرسته نیست. مساله تاریخ تطوُّر و تکوُّن علوم و دانستن تاریخ گزاره‌های علمی ثمرات بسیار متعددی، در فهم گزاره‌های علمی و همچنین در پی‌ریزی روش مطالعه علوم مختلف دارد که سبب کوتاه شدن مسیر آموزش می‌شود. هرکه بخواهد مجموعه یک علم را در سطحی متوسط(در مقابل تخصصی) بداند، باید عالم به روش مطالعه آن علم باشد. زیرا بدیهی است که برای آن شخص توانایی خواندنِ جمیع کتب یک علم نیست و یا اساسا نیازی به این‌کار نیست. بدین جهت لاجرم باید بر اساس تاریخ تدوین علم و تاریخ شروع مکاتب علمی ، کتابی‌ های آن‌هارا مطالعه کند. این کتاب ها را می توان به دو دسته‌ی «کُتب اصیل» و «کتب اصلی» تقسیم کرد. برای مثال، اگر کسی بدنبال مطالعه‌ی کلیاتی از علوم سیاسی مثل فلسفه سیاسی و فقه سیاسی است، باید در ابتدا کتابِ «اصیلِ » پولوتئیا افلاطون(ولایت نامه_که البته به جمهور نیز مشهور است) که به نحو نمایشنامه‌ است را با دقت مطالعه کرده و بعد از آن قانون ایشان را بخواند، همان‌سان که در سیر تکون علوم گفته شد؛ بسیاری از کتب بعد از افلاطون یا شارح و مؤید او هستند و یا حولِ محور مسائل مطرح کرده توسط آن بحث می کنند. کتاب سیاست ارسطو نیز می‌تواند به نحوی ریشه‌های برده‌داری را منعکس کند. همانطور که گفته است؛ «بنده(برده) به تمامی وجود خود از آن خدایگان است». به همین جهت خوانش قسمِ سیاست مُدُن از حکمت عملیِ حکمایِ گذشته بسیار در امر دانش کتبِ «اصیل» می‌ تواند کمک کند، تا فضای ذهنی آنچه در گذشته بعنوان ریشه علم سیاست مطرح بوده روشن گردد. مانند؛ مدینه‌یِ فاضله‌یِ فارابی و سیاست الاخیارِ بوعلی که دالّ مرکزی هردو سعادت اهل مدینه است. اما در خصوص کتبِ «اصلی» بطور خلاصه‌ باید اینچنین بیان کرد؛ کتاب‌های اصلی در هر علم، آثاری هستند که شروع کننده‌ی مکتبی جدید در تطوُّر آن علم می باشند. و به نحوی سر سلسله‌ی تغییر در آن نظام علمی و فکری هستند. این مدل آثار اگر چه قبل از دکارت نیز وجود داشته اند اما رُشد آنها بیشتر بعد ظهور دکارت و نفیِ شارحیتِ کُتب ماتقدم است. برای مثال از جمله افرادی که در فلسفه سیاسی باعث تغییرات اساسی شد ، نیکولو ماکیاولی در قرن ۱۴ میلادی بعنوان تغییر دهنده مکاتب سیاسی و صاحب مکتب ماکیاولیسم در آثار خود از جمله کتاب مهم «شهریار» است و دیگر «رساله ای درباب حکومتِ جان لاک» بعنوان مُبدعِ مکتب لیبرالیسم که دال مرکزی آن آزادی است یاد کرد. در دوران معاصر نیز از جمله آثار اصلی در خصوص علوم سیاسی، می‌توان کتاب «تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله» مرحوم میرزای نائینی که در دفاع از حکومت انتخابی و در مقابل استبداد سلطنتی در فضای جنبش مشروطه نگاشته شده اشاره کرد. مرحوم فقید داوود فیرحی این کتاب را با عنوان در «آستانه تجدد» به خوبی شرح داده است. خلاصه آنکه، فراگیری علوم به نحو تطوری با محوریت آثارِ «اصیل و اصلی» می‌تواند، بسیار سرعت بخش، مفید و البته پُرثمر باشد. مسعودرحمانی https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
نگاهی، بوسه‌ای، آغوش گرمی، صحبتی، چیزی از این‌ها گر مهیا نیست بر قتلم بیا یک شب
تاثیر شناخت «رُشد عقلائی» در علوم «آلی» و بررسی تطابقی آن در کیستیِ واضعِ «اصول فقه» در خصوص این‌که واضع علم اصول چه کسی بوده، بین فرفین مباحثی شکل گرفته‌ است. عده ای از اهل سنت بر این عقیده‌اند که واضع و مؤسس علم اصول، «محمد ادریس الشافعی (۱۵۰–۲۰۴ه‍.ق) معروف به امام شافعی» است. و برخی دیگر نیز « نُعمان بن ثابت بن زوطا بن مرزبان مُکنّا و مشهور به ابوحَنیفه (۸۰–۱۵۰ ه‍.ق)»را موسس این علم می دانند. به هر حال این نظر را بسیاری پسندیده اند و اینچنین گفته‌اند؛ اهل سنت به دلیل انقطاع از امامت و وَلایت، زود تر به سمت اجتهاد رفتند و بسیاری از مسائل با سرعت بیشتر بین آن‌ها رُشد پیدا کرد. اما از نظر علمایِ شیعه، اولین مصنف علمِ اصول، « هشام بن حکم » از شاگردان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام است، که کتاب الفاظ و مباحث را تصنیف کرد و پس از او «یونس بن عبد الرحمن» از اصحاب اجماع و از یاران امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام، «کتاب اختلاف الحدیث» را بر اساس نظریات امام موسی بن جعفر علیه‌السّلام در باب تعارض تدوین نمود. که بعد ها با گسترش علم اصول، این باب به تعادل و تراجیح مشهور شد. بر اساس آنچه گفته شد می‌توان اینچنین نتیجه گرفت که واضع اولیه علم اصول هشام ابن حکم است، زیرا وی متقدم از شافعی می‌باشد. اما شاید با اندکی ظرافت و دخالت مساله «تاریخیت علوم» و سیر «تطوُّر علوم آلی» و آنچه درباره‌ی «رشد عقلائی» گفته شد، ابعاد دیگری از این مساله روشن گردد. الذی توصلتُ الیه: جدایِ از بحث درخصوص کیستیِ مصنفِ علم اصول، چیزی که واضح هست؛ گزاره های این علم ذیل گزاره‌های فقهی در شروعِ شریعت مطرح شده است، یعنی لسان مساله اصولی، یک بیان فقهی بوده است. مثلا؛ مساله‌ی اصولیِ معروفِ اجتماع امر و نهی، در آن زمان به نحوِ چگونگی امر به صلاه در دار غصبی_که منهی عنه است_ مطرح بوده است. زیرا اساسا علوم اعتباری و خصوصا علوم آلیِ اعتباری در بدو شروع، مستعملِ صرف و عینِ کاربرد بوده و رفته‌رفته دسته بندی و تبدیل به علم شده اند. پس نمی‌توان تاریخِ شروعی برای اینچنین علوم مشخص کرد. حال علم اصول‌فقه از آن حیث که اعتباریست و عُقلا آن را به دلیل نیاز و هدفی که دنبال می‌کردند، استعمال نموده و آن را تدوین کرده اند، دارای بخش‌های گوناگونی می باشد. از این رو بعضی از مسائل اصول‌فقه اساسا ماقبل آن نیز وجود داشته اند و وجود آن‌ها هیچ ربطی به شریعت و فضای فقه ندارد؛ مثل غالبِ مباحثِ الفاظ. اما بعضی مسائل هستند که از ابتدای شریعت و در زمان حضور پیامبر(ص) مورد بحث بوده اند مثل حجیت نقلی خبر واحد( البته اگر آن امری عقلایی دانسته شود جز قسم قبل است) . از سوی دیگر بعضی از مسائل علم اصول پس از گُذارنِ سیر تاریخی حدیث و اتفاقاتی که پیرامون آن در دوران خلیفه اول و دوم و سپس گروه های دیگر رخ داده شکل گرفته است؛ مساله تعادل و تراجیح و.. از این جمله هستند. مسعودرحمانی https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
آری‌همه‌باخت‌بود،سرتاسرعُمر دستی‌که‌به‌گیسوی‌تو‌بردم،بردم
امام امت، امام خمینی رحمه الله علیه؛ انسان لااقل در هر شب و روزی مقداری - ولو کم هم باشد - فکر کند، در  اینکه آیا مولای او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را  از برای او فراهم کرده و بدن سالم و قوای صحیحه... به او عنایت کرده و این  همه بسط بساط نعمت و رحمت کرده و از طرفی هم این همه انبیا فرستاده و  کتاب ها نازل کرده و... آیا وظیفة ما با این مولای مالک الملوک چیست؟ شرح چهل حدیث، حدیث اول
در عقرب است باز قمر، کار ما گرفت زلفش به رخ شکست، چه نحس مبارکی
قال مولانا الخميني؛ و هذه ظهرت، تمام الظهور، فی حضرة اسم «اللّه» الأعظم، ربّ الحقیقة المطلقة المحمديه (ص)، اصل الحقائق الكليه الإلهيّه. مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية
«كنتُ نبيّاً و آدم بين الماء و الطين.» «كنتُ نبيّاً و آدم بين الروح و الجسد.» «كنتُ نبيّاً و آدم منخول في طينته»
مبین به چشم نجاست به نفس ما که گرفت هزار صید برایت سگ شکاری ما
سوره حمد علامه طباطبائی رحمه الله علیه: أنها مشتملة على جميع المعارف القرآنية على إيجازها و اختصارها فإن القرآن على سعته العجيبة في معارفه الأصلية و ما يتفرع عليها من الفروع من أخلاق و أحكام في العبادات و المعاملات و السياسات و الاجتماعيات و وعد و وعيد و قصص و عبر، يرجع جمل بياناتها إلى التوحيد و النبوة و المعاد و فروعاتها، و إلى هداية العباد إلى ما يصلح به أولاهم و عقباهم، و هذه السورة كما هو واضح تشتمل على جميعها في أوجز لفظ و أوضح معنى. المیزان/جلد یک
حلیه البدال قال شیخنا الاکبر، محی الدین ابن عربی: فتَّرک الزاهد للعِوَض، و توکُّلُ المتوکل لنَیلِ الغَرَض، وتواجدُ المرید لتنفیس الکُرب، واجتهاد العابد رغبة في القُرَب، قَصدُ العارف الحكيم بهمته الوصول.
تفاوت معرفت و علم و شباهت ادراک درجه دوم و معرفت تفاوت معنایِ علم و معرفت، از جمله مسائلی است که به نگاهِ تیزبینانه‌‌ای برای فهمِ و تمایز بین آن نیاز است. نظرات گوناگونی در خصوص اتحاد معنایی و ترادف این دو لغت بیان شده است؛ همانطور که ظاهرا بسیاری قائل به همین هستند. اما «محمد بن مُکرم بن علی أبو الفضل جمال الدین ابن منظور الأنصاری الأفریقی» لغت شناس، ادیب و فقیه (قرن ۷ هجری قمری) در کتاب لسان العرب از «ابن سیده، ابوالحسن علی بن اسماعیل» (قرن ۵هجری قمری) ادیب، لغوی و نحویِ مشهور ، ابتدائا عرفان و علم را مترادف دانسته و اینچنین آورده است: العِرفَانُ: الْعِلم؛ و سپس گفته است؛ قَالَ ابْنُ سِيدَهْ: ويَنْفَصِلانِ بتَحْديد لَا يَليق بِهَذَا الْمَكَانِ، عَرَفَه يَعْرِفُه عِرْفَة وعِرْفَاناً وعِرِفَّاناً ومَعْرِفةً واعْتَرَفَه. از این رو قائل تفصیل بین این دو گشته و کلمه «معرفة» را بعنوان مصدر میمی معرفی کرده است. اما ظاهرا شیخناالرئیس ابوعلی سینا(قرن ۶هجری‌قمری) به تفصیلِ دقیق بین این دو واژه واقف بوده ، چرا که در ابتدای کتاب شریف منطق النجاه اینچنین آورده است؛ کل معرفةِِ و علمِِ فاما تصورٌ او تصدیقٌ. این توجه به تفصیل، به اینجا ختم نمی‌شود. ایشان در تبویب کتاب منطق الشفاء، به وضوح بین «معرفة» و «علم» تفاوت گذاشته است. او در مقاله الاولی و در فصل سوم عنوانی دارد:« فی ان کل تعلیم و تعلّم ذهنیٌ فبعلمٍ قد سبق» و در فصل السابع این چنین دارد؛ « فی کیفیةٍ تعرفٍ ما لیس لمحموله سببٌ». از اینجا واضح می‌گردد در نزد شیخ الرئیس این دو لغت متفاوت بوده اند. از مجموع استعمالاتی که در خصوص این لغت «معرفة» شده است می‌توان اینچنین نتیجه گرفت؛ کسی شیئی را ادراک می کند، اثر آن ادراک در نفس او باقی می ماند. سپس همان شیء را دوباره ادراک می کند، و آن را می شناسد، بدین معنی که متوجه می شود آن مُدْرَکی که بار دوم آن را ادراک کرده همان‌ است که بار اول ادراک کرده بود. این باز شناسایی را «معرفت» گویند. پس واژه عرفان و معرفة درباره بازشناساییِ آنچه در سابق دانسته شده است استعمال می‌گردد. لذا معتقدین به عرفان نظری، ادراک خداوند را یک ادراک انفُسی و از طرفی بدیهیِ‌اولی می‌دانند، همانطور که بوعلی می‌فرماید؛ «معرفةُ اللهِ معرفةٌ بدیهیةٌ اولیةٌ» که فارغ از «اولی بودنِ ادراک خداوند» از واژه‌ی علم در شناخت ذات باری استفاده نکرد، زیرا ادراک انسان نسبت به خدای متعال یک ادراک «بازشناسانه‌» است. یعنی ادراک خدا از قبل و پیش از ادراک دوم دز او وجود داشته است و مجددا آن را در خود باز میابد. از آنچه گفته شد روشن می‌گردد، که مطب فوق الذکر شباهت بسیاری با آنچه علمایِ علم شناخت‌شناسی و معرفت‌شناسی (Epistemology) در خصوص تقسیم معرفت(ادراک) به درجه اول و دوم کرده‌اند، دارد. آن‌ها اینچنین بیان کرده اند: ادراکِ انسانی به وجهی، به دو قسم درجه اوّل و درجه دوّم تقسیم می شود. گاهی موضوع یک شناخت، امورِ جهانِ خارج (اعم از طبیعت و غیر طبیعت) یا به طور کلی چیزی غیر از خود شناخت است،که این ادراک از نوع درجه اوّل است، یعنی مستقیم یکی چیزی را مورد شناسایی و موضوع شناخت خود قرار می دهد، اما گاهی موضوع شناسایی انسان، خود شناخت است، یعنی شناخت و فهم و ادراک انسان مورد شناسایی قرار می‌گیرد. غالب گزاره‌های فلسفه‌ی علم مثل فلسفه ریاضی و.. از این قبیل هستند. به این گروه «افدوم _a posteriori» نیز می گویند. پس بر اساس آنچه در خصوص « رُشد عقلائی» علوم گفته شد، تک‌تک گزاره‌های علمی باید در سنت پیشینه‌ و در منابع دسته اول آن علم، ریشه یابی شود، حتی علمی مانند فلسفه که از جنسِ علوم حقیقی می‌باشد، نیز از حیث تجمیع و پیدایش گزاره‌ها دارای یک رُشد عقلائی است. مسعودرحمانی https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
بغیر گریه رهی نیست سوی این آئین ندیده‌ای که‌ مگر خفته است کیش در آب
«رشد عقلائی» در اسباب ایجاد یک ایده و مکتب جدید اگر معیارِ «رُشد عُقلائی» در یک علم مورد توجه قرار بگیرد، این مطلب واضح می‌گردد که بسیاری از ایده‌های نو تا مکاتب جدید، ذیل گفت‌وگوها و نقدوبررسی ها شکل گرفته اند. ولو ناقد‌ و منتقد نیز موفق به تاسیس ایده و مکتب جدید نشوند، اما قطعا( قطع در امرِ عُقلائی به معنای احتمال بالاست) در نفرات بعدی، تاثیرگذار است. امروز در دنیایِ فلسفه‌یِ اسلامی، مشاء ، اشراق و حکمت متعالیه سردمدار این جریانند. شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهاب‌الدین سهروردی، معروف به شیخ اشراق (۵۴۹–۵۸۷ ) موسس حکمت اشراق است. بسیاری از نظریات شیخ اشراق، که در دورانِ حُکمرانیِ حکمتِ مشاء بر علیه این نظام فلسفی قیامِ علمی نمود، زیرساخت هایی در کلام دیگر فلاسفه، عرفا و علمای علم کلام دارد، که بدون لحاظ آن‌ها فهم حکمت اشراق و اشکالات او بر فلسفه مشاء دشوار است. اشکالات فوق العاده دقیق، زیرکانه و فنی جناب فخر رازی (۵۴۴_۶۰۶) در حاشیه الانارات بر اشارات و تنبیهاتِ بوعلی یکی از ریشه‌های زیرساختیِ حکمت اشراق است که حتی تا کنون آرایِ فخر در دروس و کُتُب فلسفی قوی مورد بحث و نظر قرار می‌گیرد چرا که آنجا با مبنایِ استدلالی مشائیان را زیر سوال برد. قطعا دیگر آثار او مثل تعجیز الفلاسفه، البیان و.. در سیر شیخ اشراق تاثیر داشته است. اما بیش از آثار او، حضور فخررازی و شیخ اشراق بر درسِ مجدالدین عبدالرزاق جیلی ( ۵۷۰) ، و بحث و گفتگو پیرامون مطالب عالیه در این دو تاثیر گذار بود. زیرا جبلی علاوه بر قوت در علمِ منطق، بر نقادی در آن نیز قوی بود و سبب ایجاد پرسش‌های بنیادینی در این علم شد؛ همانطور که در رسالة اللامع بدان پرداخته است. از سویِ دیگر ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به امام محمد غزالی (۴۵۰_ ۵۰۵) قبل از شیخِ شهید در تهافت الفلاسفه بدنبال هتکِ بنیانِ فلسفه با بیست ایراد جدی رفت، در مقاصد الفلاسفه حرف‌ها زد و در احیاء العلوم نکات بنیادی را در تصوف و اخلاق بیان کرد. و من هنا یظهر؛ جمعِ اخلاق و تدیُّن غزالی، نقّادی و تفکّر فخررازی و صد‌البته ظرفیت درون و استعدادی روحی شیخ اشراق باعث شد، او بتواند در عنفوان جوانی به نقد مکتب مشاء بپردازد و در آن شهره شود. که قطعا اُنس در خلوات و سیر در منازلات بر او بی تاثیر نبوده است. حال مشخص گشت، اگر نگاهِ «رُشد عُقلائی» در علوم نباشد و گزاره‌های علمی ریشه‌یابی نشوند، نمی‌توان به فهم همه‌ی آنچه علم در پسِ بیان آن است نائل شد. زیرا در مثال فوق نمی‌توان به فهم معنای اعتباریت وجود توسط شیخ اشراق رسید مگر اینکه ریشه‌های آن را در تعلیقاتِ فخر بر نمط رابع اشارات پیدا کرد. مسعودرحمانی https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
صلی الله علیک یا اباعبداللّه یاغی نی ام، ترحمی ای پادشاه حُسن گردن کشیده ام که تماشا کنم تو را
سوره بقره علّامه طباطبائی رحمه اللّه علیه: غير أن الإنسان لما وجد سائر الأفراد من نوعه، و هم أمثاله، يريدون منه ما يريده منهم، صالحهم و رضي منهم أن ينتفعوا منه وزان ما ينتفع منهم، و هذا حكمه بوجوب اتخاذ المدنية، و الاجتماع التعاوني، و يلزمه الحكم بلزوم استقرار الاجتماع بنحو ينال كل ذي حق حقه، و يتعادل النسب و الروابط، و هو العدل الاجتماعي. فهذا الحكم أعني حكمه بالاجتماع المدني، و العدل الاجتماعي إنما هو حكم دعا إليه الاضطرار، و لو لا الاضطرار المذكور لم يقض به الإنسان أبدا، و هذا معنى ما يقال: إن الإنسان مدني بالطبع، و إنه يحكم بالعدل الاجتماعي. المیزان، جلد دو، آیه ۲۱۳