eitaa logo
کربلایی محمود اسدی (شائق) ۱۳۵
423 دنبال‌کننده
3 عکس
31 ویدیو
4 فایل
اشعار و مداحی
مشاهده در ایتا
دانلود
@mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۳۷ بمان زهرا مرو تنها، تویی تنها طرفدارم به خود می‌بالم از اینکه در این دنیا تو را دارم دو دیده باز کن حرفی بزن پلکی بزن امشب بگو که با علی هستی مرو تنهاترین یارم هر آنکس خورد در کارش گره از من کمک می‌خواست منم مشکل گشا اما گره افتاده در کارم من و تو هر دو غم داریم تنها فرق ما این است تو بر دیوار خوردی و منم که سر به دیوارم به یاد غربتم هستی که شب تا صبح می‌گریی اگر تا صبح می‌گریم به یاد زخم مسمارم تو بین شعله‌ها بودی ولی من سوختم زهرا تو را سیلی زدن اما همان دم سوخت رخسارم تو را دیدم که می‌غلتی از این پهلو به آن پهلو دوباره زخم سینه باز شد ای یار بیمارم نمی‌بینم در این بستر به غیر از استخوان و پوست تنی از تو نمانده تا که در تابوت بگذارم @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۳۸ با که گویم قبله‌گاه وحی را آذر زدند با لگد بیت امیرالمومنین را در زدند تا که فهمیدند زهرا داغدار مصطفاست آمدن با شاخه هیزم به زهرا سر زدند بین دشمن فاطمه تا شال حیدر را گرفت با غلاف تیغ روی بازوی مادر زدند ناکسان دیدند تا دستان حیدر بسته شد بی‌هوا بر پهلوی صدیقه محکم‌تر زدند بیشتر قلبم به یاد زینب کبری شکست مادری را دسته جمعی پیش یک دختر زدند یک نفر نه شرم دارم واقعا از گفتنش چل نفر در بین کوچه بر تن کوثر زدند @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۳۹ شب تا به صبح،درد که بیمار می‌کِشد با دیدن تو، آه پرستار می‌کِشد هرگز کسی به عمر خودش حس نکرده است رنج و غمی که حیدر کرار می‌کِشد ای قلب قبله‌گاه چرا رو به قبله‌ای چه ناله‌ای، علی ز غم یار می‌کشد شرمنده‌ام که سینه تو سوخت فاطمه این سینه درد،از نوک مسمار می‌کشد با هر نفس لباس تنش رنگ لاله شد هرچه کشیده از در و دیوار می‌کشد با دیدنش دوباره زمین می‌خورَد علی از دست قنفذ است که آزار می‌کشد دیدم میان کوچه تو را با غلاف زد حتی غلاف آهِ شرربار می‌کِشد تنها برای دلخوشی‌ام روزآخری از بازوی شکسته خود کار می‌کشد دیشب به زینبم که سخن گفتی از کفن انگار که یکی به جگر خار می‌کشد گفتی حسین را ته گودال می‌کِشند این بی‌کسی تو را سر بازار می‌کِشد @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۴۰ باغ و بهار من همه رنگ خزان شده یاس علی شبیه گل ارغوان شده دیدم پناهگاه همه بی‌پناه شد دیگر رشیده‌ی علوی قد کمان شده تاوا کند مژه، مژه بر هم نمی‌زنم چشمش به زیرِ ابر سیاهی نهان شده دیدم میان کوچه ، عدو با اشاره گفت محکم بزن مغیره دگر نیمه جان شده بی شانه‌ی حسن نَتَواند بایستد بانوی خانه بعد لگد ناتوان شده هنگام راه رفتن خود می‌خورد زمین از بس زدند پوست بر استخوان شده پیراهنش که دوخته شد سوخت مادرو بهر حسین تشنه لبم روضه‌خوان شده افسوس زحمتش به هدر رفت فاطمه پیراهنی که پاره به دست سنان شده تا پیکرش دریده شود می‌زند دقیق از بس که نیزه را به جگر می‌زند عمیق @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۴۱ بانوی من به غصه چرا خو گرفته‌ای من محرم توام ز چه رو، رو گرفته‌ای در بین کوچه حامی حیدر شدی ولی دیدم مدال خویش به بازو گرفته‌ای این گونه راه می‌روی و می‌کُشی مرا ره می‌روی و دست به پهلو گرفتی هنگام پاشدن کمک از دست من بگیر برخاستی و دست به زانو گرفته‌ای هر بار که بدون کمک راه می‌روی احساس می‌کنم که تو نیرو گرفته‌ای @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۴۲ شدی آشفته و من هم ز تو آشفته‌ترم پشت در سوختی و سوخته من هم جگرم زخم شد پلک تو از بس که به من پلک زدی با اشاره تو سلامم کنی ای محتضرم بس که ضربه به سرت خورد سرت را بستی تو سرت بستی و من بر سر زانوست سرم پیش چشمم چه بلایی سر چشمت آمد با همین چشم کبودت بنگر چشم ترم همه تقصیر مغیره است خودم می‌دانم قوت بازوی من بازوی تو کرده ورم مُردم آندم که صدای تو شنیدم زهرا گفتی ای فضه بیا زود،که من زیر درم بس که از روی در سوخته دشمن رد شد از تو و سینه‌ی خونین شده‌ات باخبرم می‌کشیدند مرا تا که نگاهم افتاد دیدم از ضربه پا له شده محسن پسرم @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۴۳ درد و داغ و غم به جان مرتضی افتاده بود خنده دیگر از لب شیر خدا افتاده بود با که گویم در میان ازدحام دشمنان دست و پای فاطمه در زیر پا افتاده بود فاطمه در زیر در بود و میان شعله سوخت بین دود و شعله زهرا از صدا افتاده بود دومی با چل نفر از روی آن در رد شدند محسن آن لحظه نمی‌دانم کجا افتاده بود در هجوم و حمله نامحرمان بر بیت حق روی ناموس علی تنها عبا افتاده بود یک طرف از گونه‌اش رد کبودی‌های دست یکطرف هم ردّ دست کوچه‌ها افتاده بود درد صورت دارد و تاب غذا خوردن نداشت مادر سادات از آب و غذا افتاده بود @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۴۴ خدا کند که زنی بی‌خبر زمین نخورد خدا کند که زنی پشت در زمین نخورد تمام سعی خودش کرد بین دشمن‌ها ولی نشد که میان گذر زمین نخورد خدا کند که زنی حامله به ضرب لگد درون خانه پر شعله ور زمین نخورد میان کوچه اگر مادری زمین افتاد خدا کند که دگر با پسر زمین نخورد ز بعد سقط پسر زیر لب دعا می‌کرد خدا کند گلم از پشت سر زمین نخورد سه چهار مرتبه با نیزه می‌خورد به زمین خدا کند که از این بیشتر زمین نخورد @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۴۵ مرو جوان علی، بر لبم دعا مانده ببین امام غریب تو از صدا مانده پرستویم شده از کوچه، کوچ تو آغاز شکسته بال شدی و پرت جدامانده تنی که سوخته را من چگونه غسل دهم تیممت بدهم چون که زخم وامانده بگو چکار کنم خون نریزد از سینه برای بستن این زخم، مرتضی مانده نرفته است ز یادم که می‌زدم فریاد لگد نزن که گلم بین شعله‌ها مانده به کوچه همنفسِ من، نفس نفس می‌زد یکی نگفت که زهرا به زیر پا مانده تو را زدند و زدن‌هایشان تمام نشد هنوز قصه گودالِ کربلا مانده حسین نیزه که می‌خورد زیر لب می‌گفت که تازه ضربه‌ی سیلیِ بی‌هوا مانده @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۴۶ روز روشن بانویی را تیره دلها می‌زدند دختر خیرالبشر را بی حیاها می‌زدند فاطمه در بین شعله بود و حیدر گُر گرفت فاش می‌گویم علیِ مرتضی را می‌زدند کاش می‌بستند چشمان علی را جای دست نامسلمانان به پیش چشم مولا می‌زدند مثل جوجه دختری لرزید آنجا تا که دید دسته جمعی بین کوچه مادرش را می‌زدند عده ای با تازیانه می زدندو با غلاف عده ای در آن شلوغی با کف پا می‌زدند بر نمی‌گردد سر زهرا میان بسترش چون میان کوچه او را بی محابا می‌زدند این زدن ها باز، در کرب و بلا تکرار شد یوسفی را در ته گودی خدایا می‌زدند پهلویش، پهلوی یک پهلو شکسته نیزه خورد زخم ها را بر تن او، پیش زهرا می‌زدند از تنش چیزی نمانده غیر مشتی استخوان لشگری دیدند آقا مانده تنها، می‌زدند زخم قلب داغداران، بار دیگر تازه شد اسبها را نعل تازه پیش زنها می‌زدند پیکری عریان به روی خاک و جمعی کف زنان خواهری را در هیاهوی تماشا می‌زدند با که گویم؟ کاش می‌مُردم نمی‌گفتم سخن دختری را در کنار جسم بابا می‌زدند @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۴۷ ز پا افتاده ام دیگر منم که سخت بیمارم به قربان سرت حس می‌کنم آقا که سربارم همان در پشت در مُردم، ولیکن طاقت آوردم به عشق اینکه تو باشی دو سه روزی پرستارم منی که عالم و آدم بوَد محتاج من امّا خودم وقت قدم برداشتن محتاج دیوارم تماشا کن همه هستم، زمین شد خسته از دستم ز بس خوردم زمین با سر، دوچندان دردِ سر دارم شدم پهلو به پهلو و لباسم باز گل انداخت به باغ سینه‌ام گلهای سرخ و لاله می‌کارم حلالم کن تو را این روزها من تار می بینم از آن سیلی به سختی پلک روی پلک بگذارم شده حجم تنم کوچک شدم هم وزن یک کودک حلالم کن اگر که میروم ای یار ناچارم میان بستر افتادم ولی سربسته میگویم که من از درد شب تا صبح را پیوسته بیدارم اگر تا صبح بیدارم دعا کردم به جان تو دعا کردم به وقت غسل نبینی زخم مسمارم مرا قنفذ زدو دیدم میان کوچه افتادی تو افتادی و با افتادنت دادند آزارم @mahmud_asadi_shaegh135