#شهید دفاع مقدس، سید علی خرازانی
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۴۷/۲/۲۰# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی و زحمت کش متولد شد.
پدر ایشان ،آقا سیدحسین، خوار و بار فروش بودند ، تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت.
🍃🌷🍃
به عنوان #بسیجیی در #جبهه حضور داشت و #بیست و پنجم مهر ۱۳۶۵#، در #سد دزفول به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از دوستان #شهید :
در سال های دوم و سوم راهنمایی (1359-1361) یکی از #بهترین و #صمیمی ترین #همکلاسی هایم #امیر ( سیدعلی ) بود.
🍃🌷🍃
دوران بسیار #دوست داشتنی و #خاطره آمیزی داشتیم این ارتباط علیرغم جدایی در دوران دبیرستان ادامه یافت و به بهانه های مختلف دیدار تازه می کردیم
منزل ما ابتدای خانی آباد نو و منزل #امیر کوچه 60 بود.
🍃🌷🍃
گذشت زمان باز هم ما را از هم جدا نمی کرد تا این که #جنگ پای بسیاری از #نوجوانان و #جوانان را به #جبهه باز کرد و البته #امیر بیشتر از من پای #کار بود.
🍃🌷🍃
تا این که 12#خرداد 65# باز هم با هم #ماموریت گرفتیم که به #جبهه بریم #علی دوست داشت به #گردان عمار لشکر 27 بره و من هم دوست داشتم یا با هم باشیم یا در #گردان حمزه باشم.
🍃🌷🍃
ولی ما را به #لشکر 10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم #گردان علی اکبر (ع)🌷 #لشکر10 #سیدالشهدا🌷
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃🌷🍃
رفتن #غلامرضا برای #مادرشان خیلی #سخت بود. #غلامرضا می گفت تا شما #راضی نشوید# نمی روم. می رفت #آموزش. وزنش کمی زیاد بود. خیلی #ورزش می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم.
🍃🌷🍃
آنجا #تمرین می کرد، می دوید و #من و #دخترم #تماشایش می کردیم. از #خوابش می زد. #نمازهایش را #اول وقت می خواند. #هیئت هم که از #برنامه ی #زندگی اش #حذف ن#می شد؛ مخصوصاً ایام #محرم و ایامه #فاطمیه.😭
🍃🌷🍃
یک بار با #گردان #فاطمیون می خواست برود #سوریه. تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند.
😭
🍃🌷🍃
یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی #سوریه، #مادر و #همسرت را بفرست #کربلا. همین #کار را کرد. ما رفتیم #کربلا. من #باردار بودم. کنار #ضریح اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم.
🍃🌷🍃
گفتم: "خدایا اگر رفتن #غلامرضا به #سوریه
به نفع #اسلام است،
اگر او می تواند به #اهل بیت علیه السلام🌷 و
#خانم #حضرت زینب (س)🌷 #خدمت کند،
#خدایا #خودت #کمکش کن.
🍃🌷🍃
از #کربلا که آمدیم، زیاد #طول نکشید. #کارش جور شد و صدایش زدند برای رفتن به #سوریه. #شهریور ماه بود.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از برادر#شهیدعلی آقا ،
رزمنده ومداح #اهل بیت(ع)⚘:
وقتی #حسین اذان می گفت خیلی از بچه های رزمنده، تحت تاًثیر حزن صداش قرار می گرفتند و گاه در گوشه ای کز کرده و از عمق جان گریه می کردند.
🍃⚘🍃
#حسین قبل از اینکه #مداح #جبهه ها باشد به عنوان #رزمنده در #گردان های رزمی به #انجام وظیفه مشغول بود و در کنار آن #مداحی هم می کرد.
🍃⚘🍃
خیلی #مودب بود، اصلاً اتفاق نمی افتاد که از من، که برادر بزرگش بودم، یک قدم جلوتر راه بره، با آنکه تفاوت سنی ما چند سال بیشتر نبود
در #گردانی که بود هیچ کس ندید او از #فرمانده اش یک قدم جلوتر راه بره.
🍃⚘🍃
تنها در یک مورد دیدم که از #فرمانده گروهان پیشتر قدم برمی دارد؛ بعدها فهمیدم گفته: دیدم خاکریز کوتاهه، خواستم خود را در مقابلش سپری قرار دهم تا او بماند و بیشتر #خدمت کند!
🍃⚘🍃
گفتم: #احسان من نمی توانم. ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از #بارونی خداوند به #برادربده و خدا هم #تو را #نصیب ما کرد. از من چنین انتظاری نداشته باش.
😭😭
🍃🌷🍃
نحوه #شهادت #شهید به روایت از همرزمش:
از ساعت #9شب #آماده #عملیات شدیم و حال وهوای #احسان با بقیه #فرق می کرد بهش گفتم #نور بالا میزنی.
🍃🌷🍃
9:30#حرکت کردیم به طرف #شهر الزیطان برای #فتح این #شهر با ماشین مسیر را طی کردیم وبعد 5#کیلومتر را #پیاده رفتیم تا رسیدیم به #کانال آب اونجا منتظر #شروع #عملیات شدیم،
🍃🌷🍃
ساعت 3#شب #عملیات با رمز #یا زینب🌷 #شروع شد و #شروع به #پرتاب کردن گلوله کردیم و آنها متوجه #حمله ما شدند و با #دوربین هایی که داشتند #منطقه مان را #شناسایی کردن.
🍃🌷🍃
#تیربارچی شان #شروع به #تیر انداختن کرد ،
#تمامی #گردان ها #زمین گیر شدند اما #گردان
#حضرت رسول (ص)🌷 خودشان را توی #کانال آب انداختند و به آن طرف #کانال #رساندند و وارد #شهر شدند.
🍃🌷🍃
وارد #شهر شدند و #تیربارچی رو #خنثی کردن و #فرمانده #عملیات با #بیسیم سراغ #گردان رو گرفت وگفت: ما از #کانال رد شدیم بعد #احسان به همراه #یکی از #بچه ها به دنبال #فرمانده رفت.
🍃🌷🍃
#ایشان در ۱۳ آبان ۱۳۶۴ به عنوان #مسئول ستاد #لشکر قدس گیلان منصوب شدو در #عملیات کربلای ۲ در #منطقه حاج عمران شرکت کرد . این #عملیات که در #ساعت دوازده شب ۹ شهریور ۱۳۶۵ انجام شد #گردانهای کمیل ، میثم و حمزه سیدالشهداء(ع)⚘ به سوی مواضع دشمن پیشروی کردند و در همان ساعات اولیه دشمن را در هم شکستند.
🍃⚘🍃
#فرمانده #گردان کمیل – برای هدایت نیروهای خود ، درخواست نیروهای کمکی کرد در حالی که بر اثر #اصابت گلوله مجروح شده بود . رضوانخواه با وجود #جراحت با #اقتدار گردان خود را در میان آتش دشمن به پیش میبرد که بار دیگر مورد #اصابت ترکش قرار گرفت و به #شهادت رسید.💔
🍃⚘🍃
پس از #درخواست #نیروی کمکی ، #فرماندهی لشکر به #شهید محمود قلی پور#ماموریت داد به سرعت# گردان مالک اشتر را که به عنوان #گردان پشتیبان آماده بود ، به خطوط درگیری اعزام کند.
🍃⚘🍃
#نیروهای کمکی را به خطوط درگیری اعزام کرد و پس از #اعزام گردان محل #ماموریت خود را ترک نکرده بودند که #سنگرشان در قله رفیع کدو ، مورد #اصابت گلوله #توپ قرار گرفت . در نتیجه ،ایشان به همراه #همرزمانش به #شهادت رسیدند و #پیکر#سردارشهید محمود قلی پور در اثر #انفجار
#تکه تکه شد.💔
🍃⚘🍃
#حاج احمد متوسليان را #استاد خود مي دانست، #خصوصيات بارز #اخلاق و #رفتار #نظامي #او را #الگوي #خود قرار داد و از همان اولين روزهاي حضورش در#مريوان، با نشان دادن #شجاعت #جوهر خود را نشان داد.
🍃🌷🍃
بعدا از #كردستان #عازم #جنوب شد. با #تشكيل
#تيپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)🌷 #توسط
#حاج احمد، ایشان هم از آن به بعد #همراه #تيپ ۲۷ در #عمليات هاي مختلف #شركت كرد.
🍃🌷🍃
ایشان از اواسط سال۱۳۶۰# تا اواخر #تير ماه سال ۶۱#، #فرماندهي #گردان حمزه (ع)🌷را در #عمليات #فتح المبين و #بيت المقدس بر عهده داشت.
🍃🌷🍃
ایشان پس از #اسارت #حاج احمد متوسليان در #تيرماه ۶۱#در #لبنان و #قبول #فرماندهي #تيپ ۲۷ توسط #شهيد حاج همت، در #عمليات #رمضان و #عمليات #مسلم بن عقيل در #سومار، به عنوان #قائم مقام لشكر #خدمت كرد.
🍃🌷🍃
در #عمليات والفجر 2 و 4 نيز در سمت #معاون گردان #حضرت #سيد الشهدا ( ع )⚘ و در #عمليات خيبر با سمت ف#رماندهي گردان #حضرت #علي اصغر (ع )⚘شركت #فعال داشت كه ایشان زخمي شدو به پشت #جبهه منتقل شد.
🍃⚘🍃
اما بعد از دو روز استراحت در بيمارستان مستقيماً به #جبهه برگشت، #عصازنان فرماندهي گردان #حضرت قاسم ( ع )⚘را بر عهده گرفت، در #عمليات بدر ،#فرمانده گردان #حضرت قائم (عج)♡بود كه طي اين عمليات از #ناحيه سر به شدت #مجروح شد.
🍃⚘🍃
در اين زمان از سوي #فرماندهي سپاه ، #مسئوليت بالا تري چون#معاونت تيپ يا #مسئول طرح #عمليات تيپ به ایشان پيشنهاد شد امابه واسطه #علاقه اش به #گردان
#علي اصغر ( ع )⚘ نپذیرفت و در حد#فرماندهي اين گردان در #عمليات كربلاي 8 و#عمليات نصر 7 شركت كرد.
🍃⚘🍃
ایشان علاوه بر #حضور #مستمر در #خطوط مقدم ، مسئوليت واحد بسيج« مشكين شهر» و پايگاه هاي مقاومت را عهده دار بود و به هنگام#مرخصي هم بيشتر وقتش را صرف #بازديد از #خانواده #شهدا و رفع #مشكل آنها مي نمود.
🍃⚘🍃
#گردان #علي اضغر(ع)⚘را با #همراهي #دو برادرش «مير مسلم» و« مير طاهر» اداره مي كرد ولي #نيروهاي #گردان و حتي #فرماندهان لشكر نسبت برادري آنها را نمي دانستند.
🍃⚘🍃
ایشان بعد بر اثر تصادف ، شديداً آسيب دید و از ناحيه كمر دچار شكستگي شد و به همين خاطر در #عمليات كربلاي 5 شركت نکرد اما#برادرش
«مير مسلم »در اين #عمليات به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
سرانجام#شهیدمحمود بنی هاشم هم، در #عملیات نصر 7 در #منطقه «سر دشت» و در #ارتفاعات« دو پازا» بر اثر #اصابت تیر مستقیم به#ناحیه سر و شکم در تاریخ 15 مرداد 1366 به آرزویش که همانا#شهادت در راه#خدا♡بود رسید.
🍃⚘🍃
#مزار#شهید گلزار #شهدای شهر اردبیل.
🍃⚘🍃
گفتم: #احسان من نمی توانم. ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از #بارونی خداوند یه #برادربده و خدا هم #تو را #نصیب ما کرد. از من چنین انتظاری نداشته باش.
😭😭
🍃🌷🍃
نحوه #شهادت #شهید به روایت از همرزمش:
از ساعت #9شب #آماده #عملیات شدیم و حال وهوای #احسان با بقیه #فرق می کرد بهش گفتم #نور بالا میزنی.
🍃🌷🍃
9:30#حرکت کردیم به طرف #شهر الزیطان برای #فتح این #شهر با ماشین مسیر را طی کردیم وبعد 5#کیلومتر را #پیاده رفتیم تا رسیدیم به #کانال آب اونجا منتظر #شروع #عملیات شدیم،
🍃🌷🍃
ساعت 3#شب #عملیات با رمز #یا زینب🌷 #شروع شد و #شروع به #پرتاب کردن گلوله کردیم و آنها متوجه #حمله ما شدند و با #دوربین هایی که داشتند #منطقه مان را #شناسایی کردن.
🍃🌷🍃
#تیربارچی شان #شروع به #تیر انداختن کرد ،
#تمامی #گردان ها #زمین گیر شدند اما #گردان
#حضرت رسول (ص)🌷 خودشان را توی #کانال آب انداختند و به آن طرف #کانال #رساندند و وارد #شهر شدند.
🍃🌷🍃
وارد #شهر شدند و #تیربارچی رو #خنثی کردن و #فرمانده #عملیات با #بیسیم سراغ #گردان رو گرفت وگفت: ما از #کانال رد شدیم بعد #احسان به همراه #یکی از #بچه ها به دنبال #فرمانده رفت.
🍃🌷🍃
ایشان سال 62#ازدواج كرد،و از #سپاه #خوزستان به #سپاه #مشهد #انتقالی گرفت،و بعد 4#ماه دوباره به #جبهه #اعزام و در#لشكر 5#پياده نصر واحد #اطلاعات عمليات #مشغول #خدمت شد و در #عملياتهای #والفجر 3، #والفجر 4 و #خيبر #شركت كرد.
🍃🌷🍃
درسال 65#برادر ایشان #علی اكبر سمائی در #جبهه #دار خوين به #شهادت رسیدند و به همين خاطر به مدت 9#ماه به #تربت حيدريه منتقل و #مسئوليت #بسيج #شهرستان #تربت حيدريه را #عهده دار شد.
🍃🌷🍃
{یاد #شهیدان با ذکر یک شاخه گل #صلوات🌷}
🍃🌷🍃
ایشان از سال 64#تا سال 71# در #توپخانه 61 محرم در #جنوب و #غرب در #سمت های #فرمانده گردان ، #مسئول #اطلاعات و #عمليات و #جانشين ستاد #مشغول #خدمت بود.
🍃🌷🍃
و ایشان با توجه #استقرار #گروه #توپخانه در #تربت تا سال 77# در #تربت حيدريه ساكن بود و با #درخواست #سردار #شوشتری در سال 77# همراه با #نا امنی4#ساله #شرق كشور.
🍃🌷🍃
توسط طالبان و مزدوران سازمان سيا
ایشان #مسئوليت #فرماندهی #توپخانه لشكر 5نصر را به عهده گرفت. و #توان #توپخانه را از 1#گردان به 6#گردان #توپخانه #ارتقا داد.
🍃🌷🍃
ایشان در #گردان تکاور #حضرت امیر(ع)🌷 تیپ ۴۴ #قمر بنیهاشم (ع)🌷 سپاه چهارمحال و بختیاری بود که #سالها بهمنظور #امنیت #مرزهای غرب کشور (کردستان) برای #مبارزه با منافقین، گروهکهای دموکرات، کومله و پژاک #حضورمؤثری داشت.
🍃🌷🍃
#آخرین سِمت ایشان در زمان حضورش در #ایران، #فرماندهی #گردان تکاور تیپ ۴۴
#حضرت قمر بنیهاشم (ع)🌷 #چهارمحال و بختیاری بود.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#همسرم متولد روستای «باغملک» استان کهکیلویه و بویراحمد بود. من هم در همان روستا به دنیا آمدم و نسبت دور فامیلی با هم داشتیم.
سال 1371# وارد #سپاه می شوند، از همان سال 1372# که با هم عقد کردیم، #ماموریت شان در #کردستان #آغاز شد و در #مرز با «کومله»، «پژاک»، «پ ک ک»#درگیری داشت.
🍃🌷🍃
سال 1392#، تلویزیون #تخریب مزار «حجربن عدی» در #سوریه را نشان می داد. #همسرم و #پسرم که زمانی که این #واقعه را دیدند، می گفتند که #ما با جلوی این آدم ها #بایستیم.
🍃🌷🍃
بعد از آن #خبرهایی از جنایت های داعش در #سوریه منتشر می شد که بسیار تکان دهنده بود. سال 1394#ایشان #تصمیمش را گرفت و #عازم #سفر #شهادت شد.
🍃🌷🍃