eitaa logo
این عماریون
376 دنبال‌کننده
237.7هزار عکس
64.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس،  سید علی خرازانی 🍃🌷🍃 درتاریخ    ۱۳۴۷/۲/۲۰#  در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی و زحمت کش متولد شد. پدر ایشان ،آقا سیدحسین، خوار و بار فروش بودند ، تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. 🍃🌷🍃 به عنوان در حضور داشت و و پنجم مهر ۱۳۶۵#، در دزفول به رسید. 🍃🌷🍃 به روایت از یکی از دوستان : در سال های دوم و سوم راهنمایی (1359-1361) یکی از و ترین هایم ( سیدعلی ) بود. 🍃🌷🍃 دوران بسیار داشتنی و آمیزی داشتیم این ارتباط علیرغم جدایی در دوران دبیرستان ادامه یافت و به بهانه های مختلف دیدار تازه می کردیم منزل ما ابتدای خانی آباد نو  و منزل کوچه 60 بود. 🍃🌷🍃 گذشت زمان باز هم ما را از هم جدا نمی کرد تا این که پای بسیاری از و را به باز کرد و البته بیشتر از من پای بود. 🍃🌷🍃 تا این که 12 65# باز هم با هم گرفتیم که به بریم دوست داشت به عمار لشکر 27 بره و من هم دوست داشتم یا با هم باشیم یا در حمزه باشم. 🍃🌷🍃
ولی  ما را به   10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم علی اکبر (ع)🌷 🌷 را به نصر دادند و من را به دسته . 😔 🍃🌷🍃 در کربلای 1 با هم شرکت کردیم ، به دچار گرفتگی شد به طوری که تونست بر بزنه😔 چون به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد. 🍃🌷🍃 در کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه .😊 🍃🌷🍃 همین روزها بود که یک بسیار سخت در اطراف منطقه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از اومدیم تهران بعد از برگشتن من به متوجه شدم که گرفته برای عمار و دیگر را ندیدم. 🍃🌷🍃 تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم که رفته بود بعد از گرفتن بلیط در خیابان چیتگری را دیدم بود. 🍃🌷🍃 اون گفت از خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم ،گفت نرو،گفتم چرا؟ گفت شده و الان هم را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭 🍃🌷🍃
رفتن برای خیلی بود. می گفت تا شما نشوید# نمی روم. می رفت . وزنش کمی زیاد بود. خیلی می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم. 🍃🌷🍃 آنجا می کرد، می دوید و و می کردیم. از می زد. را وقت می خواند. هم که از ی اش ن شد؛ مخصوصاً ایام و ایامه .😭 🍃🌷🍃 یک بار با می خواست برود . تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند. 😭 🍃🌷🍃 یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی ، و را بفرست . همین را کرد. ما رفتیم . من بودم. کنار اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم. 🍃🌷🍃 گفتم: "خدایا اگر رفتن به به نفع است، اگر او می تواند به بیت علیه السلام🌷 و زینب (س)🌷 کند، کن. 🍃🌷🍃 از که آمدیم، زیاد نکشید. جور شد و صدایش زدند برای رفتن به . ماه بود.😭😭 🍃🌷🍃
به روایت از برادر آقا ، رزمنده ومداح بیت(ع)⚘: وقتی اذان می گفت خیلی از بچه های رزمنده، تحت تاًثیر حزن صداش قرار می گرفتند و گاه در گوشه ای کز کرده و از عمق جان گریه می کردند. 🍃⚘🍃 قبل از اینکه ها باشد به عنوان در های رزمی به وظیفه مشغول بود و در کنار آن هم می کرد. 🍃⚘🍃 خیلی بود، اصلاً اتفاق نمی افتاد که از من، که برادر بزرگش بودم، یک قدم جلوتر راه بره، با آنکه تفاوت سنی ما چند سال بیشتر نبود در که بود هیچ کس ندید او از اش یک قدم جلوتر راه بره. 🍃⚘🍃 تنها در یک مورد دیدم که از گروهان پیشتر قدم برمی دارد؛ بعدها فهمیدم گفته: دیدم خاکریز کوتاهه، خواستم خود را در مقابلش سپری قرار دهم تا او بماند و بیشتر کند! 🍃⚘🍃
گفتم: من نمی توانم. ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از خداوند به و خدا هم را ما کرد. از من چنین انتظاری نداشته باش. 😭😭 🍃🌷🍃 نحوه به روایت از همرزمش: از ساعت شدیم و حال وهوای با بقیه می کرد بهش گفتم بالا میزنی. 🍃🌷🍃 9:30 کردیم به طرف الزیطان برای این با ماشین مسیر را طی کردیم وبعد 5 را رفتیم تا رسیدیم به آب اونجا منتظر شدیم، 🍃🌷🍃 ساعت 3 با رمز زینب🌷 شد و به کردن گلوله کردیم و آنها متوجه ما شدند و با هایی که داشتند مان را کردن. 🍃🌷🍃 شان به انداختن کرد ، ها گیر شدند اما رسول (ص)🌷 خودشان را توی آب انداختند و به آن طرف و وارد شدند. 🍃🌷🍃 وارد شدند و رو کردن و با سراغ رو گرفت وگفت: ما از رد شدیم بعد به همراه از ها به دنبال رفت. 🍃🌷🍃
در ۱۳ آبان ۱۳۶۴ به عنوان ستاد قدس گیلان منصوب شدو در کربلای ۲ در حاج عمران شرکت کرد . این که در دوازده شب ۹ شهریور ۱۳۶۵ انجام شد کمیل ، میثم و حمزه سیدالشهداء(ع)⚘ به سوی مواضع دشمن پیشروی کردند و در همان ساعات اولیه دشمن را در هم شکستند. 🍃⚘🍃 کمیل – برای هدایت نیروهای خود ، درخواست نیروهای کمکی کرد در حالی که بر اثر گلوله مجروح شده بود . رضوانخواه با وجود با گردان خود را در میان آتش دشمن به پیش میبرد که بار دیگر مورد ترکش قرار گرفت و به رسید.💔 🍃⚘🍃 پس از کمکی ، لشکر به محمود قلی پور داد به سرعت# گردان مالک اشتر را که به عنوان پشتیبان آماده بود ، به خطوط درگیری اعزام کند. 🍃⚘🍃 کمکی را به خطوط درگیری اعزام کرد و پس از گردان محل خود را ترک نکرده بودند که در قله رفیع کدو ، مورد گلوله قرار گرفت . در نتیجه ،ایشان به همراه به رسیدند و #سردارشهید محمود قلی پور در اثر تکه شد.💔 🍃⚘🍃
احمد متوسليان را خود مي دانست، بارز و را قرار داد و از همان اولين روزهاي حضورش در، با نشان دادن خود را نشان داد. 🍃🌷🍃 بعدا از شد. با ۲۷ محمد رسول الله (ص)🌷 احمد، ایشان هم  از آن به بعد ۲۷ در هاي مختلف كرد. 🍃🌷🍃 ایشان از اواسط سال۱۳۶۰# تا اواخر ماه سال ۶۱#، حمزه (ع)🌷را در المبين و المقدس بر عهده داشت. 🍃🌷🍃 ایشان پس از احمد متوسليان در ۶۱ و ۲۷ توسط حاج همت، در و بن عقيل در ، به عنوان مقام لشكر كرد. 🍃🌷🍃
در والفجر 2 و 4 نيز در سمت گردان الشهدا ( ع )⚘ و در خيبر با سمت ف گردان اصغر (‌ع )⚘شركت داشت كه ایشان زخمي شدو به پشت منتقل شد. 🍃⚘🍃 اما بعد از دو روز استراحت در بيمارستان مستقيماً به برگشت، فرماندهي گردان قاسم ( ع )⚘را بر عهده گرفت، در بدر ،‌ گردان قائم (عج)♡بود كه طي اين عمليات از سر به شدت شد. 🍃⚘🍃 در اين زمان از سوي سپاه ، ‌ بالا تري چون تيپ يا طرح تيپ به ایشان پيشنهاد شد امابه واسطه اش به اصغر ( ع )⚘ نپذیرفت و در حد اين گردان در كربلاي 8 و نصر 7 شركت كرد. 🍃⚘🍃
ایشان علاوه بر در مقدم ، مسئوليت واحد بسيج« مشكين شهر» و پايگاه هاي مقاومت را عهده دار بود و به هنگام هم بيشتر وقتش را صرف از و رفع آنها مي نمود. 🍃⚘🍃 اضغر(ع)⚘را با برادرش «مير مسلم» و« مير طاهر» اداره مي كرد ولي و حتي لشكر نسبت برادري آنها را نمي دانستند. 🍃⚘🍃 ایشان بعد بر اثر تصادف ، شديداً آسيب دید و از ناحيه كمر دچار شكستگي شد و به همين خاطر در كربلاي 5 شركت نکرد اما «مير مسلم »در اين به رسید. 🍃⚘🍃 سرانجام بنی هاشم هم، در نصر 7 در «سر دشت» و در « دو پازا» بر اثر تیر مستقیم به سر و شکم در تاریخ 15 مرداد 1366 به آرزویش که همانا در راه♡بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید گلزار شهر اردبیل. 🍃⚘🍃
گفتم: من نمی توانم. ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از خداوند یه و خدا هم را ما کرد. از من چنین انتظاری نداشته باش. 😭😭 🍃🌷🍃 نحوه به روایت از همرزمش: از ساعت شدیم و حال وهوای با بقیه می کرد بهش گفتم بالا میزنی. 🍃🌷🍃 9:30 کردیم به طرف الزیطان برای این با ماشین مسیر را طی کردیم وبعد 5 را رفتیم تا رسیدیم به آب اونجا منتظر شدیم، 🍃🌷🍃 ساعت 3 با رمز زینب🌷 شد و به کردن گلوله کردیم و آنها متوجه ما شدند و با هایی که داشتند مان را کردن. 🍃🌷🍃 شان به انداختن کرد ، ها گیر شدند اما رسول (ص)🌷 خودشان را توی آب انداختند و به آن طرف و وارد شدند. 🍃🌷🍃 وارد شدند و رو کردن و با سراغ رو گرفت وگفت: ما از رد شدیم بعد به همراه از ها به دنبال رفت. 🍃🌷🍃
ایشان سال 62 كرد،و از به گرفت،و بعد 4 دوباره به و در 5 نصر واحد عمليات شد  و در 4 و كرد. 🍃🌷🍃 درسال 65 ایشان اكبر سمائی در خوين به رسیدند و به همين خاطر به مدت 9 به حيدريه منتقل و حيدريه را دار شد. 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل 🌷} 🍃🌷🍃 ایشان از سال 64 سال 71# در 61 محرم در و در های گردان ، و و ستاد بود. 🍃🌷🍃 و ایشان با توجه در تا سال 77# در حيدريه ساكن بود و با در سال 77# همراه با امنی4 كشور. 🍃🌷🍃 توسط طالبان و مزدوران سازمان سيا ایشان لشكر 5نصر را به عهده گرفت. و را از 1 به 6 داد. 🍃🌷🍃
ایشان در تکاور امیر(ع)🌷 تیپ ۴۴ بنی‌هاشم (ع)🌷 سپاه چهارمحال و بختیاری بود که  به‌منظور غرب کشور (کردستان) برای با منافقین، گروهک‌های دموکرات، کومله و پژاک داشت. 🍃🌷🍃 سِمت ایشان  در زمان حضورش در ، تکاور تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم (ع)🌷 و بختیاری بود. 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : متولد روستای «باغملک» استان کهکیلویه و بویراحمد بود. من هم در همان روستا به دنیا آمدم و نسبت دور فامیلی با هم داشتیم. سال 1371# وارد می شوند، از همان سال 1372# که با هم عقد کردیم، شان در شد و در با «کومله»، «پژاک»، «پ ک ک» داشت. 🍃🌷🍃 سال 1392#، تلویزیون مزار «حجربن عدی» در را نشان می داد. و که زمانی که این را دیدند، می گفتند که با جلوی این آدم ها . 🍃🌷🍃 بعد از آن از جنایت های داعش در منتشر می شد که بسیار تکان دهنده بود. سال 1394 را گرفت و شد. 🍃🌷🍃