#مهر_مادری
نگاهش سرشار از عشق و محبت است.
وقتی که به صورتش خیره می شوم. واژه عشق برایم معنا می شود.
درچشم هایش دلتنگی چندین ساله اش نمایان است.
بغض گلویم را رنجه کش می کند. می دانم فراق چه کسی را میکشد.
دلتنگ پاره تنش! دلتنگ لبخند های او دلتنگ کسی که ۳۴ سال او را ندیده است.
خودش با بغض برایم می گوید: انگار همین دیروز بود که لباس بسیجی به تن داشت و آمده بود برای خداحافظی.
انگار همین دیروز بود که از جبهه برگشته و ترکش به گوشش اصابت کرده بود.
یادم نمی رود در بیمارستان امام سجاد بستری بود سُرم و باند هایش را کَند. از بیمارستان فرار کرد و لباس بسیجی به تن کرد. تا دوباره عازم بشود.
از سال ۶۷ تا ۷۷ خبری از او نشد. پیر شدم از بس خانه را آب و جارو کردم تا نکند پسرم بیاید و خانه نا بسامان باشد.
شبها تا خود صبح در خانه را باز میگذاشتم تا پسرم پشت در تلف نشود. آه که چقدر خون دل خوردم.
بعد از ده سال استخوان هایی را آوردند و گفتند: این محمود تو است! با اعتراض و خشم گفتم: محمود من اینطور نبود. پسر رعنای من اینقدر کوچک نبود.
خوابش را میبینم که جلوی صفه خانه ی مان با لباس بسیجی ایستاده است. با چشم های درخشنده اش به من خیره می شود.
با صدای آرام و دلنشینش میگوید که : مادر جان اینقدر بی تابی نکن. من که پیشت بر گشته ام!
اگر این خواب را ندیده بود شاید تا الان هرشب در خانه را باز میگذاشت و هر روز خانه را آب و جارو می کرد.
وقتی این مادر را می بینم حسرت وجودم را غرق خودش میکند. با خود می گویم این پدران و مادران، عزیز ترین کس خود را فدا کرده اند و ادعایی هم ندارند.
اما ما چه کرده ایم؟
تقدیم به مادر بزرگوار شهید محمود پیری اردکانی بیبی کشور زینالدینی (حفظ الله ان شاءالله)
محمد مهدی پیری
آنچه تا کنون نوشته ام!
کافیه برای مطالعه روی هشتگ ها کلیک کنید.
#بر_سر_دوراهی ( ماجرای ورود به حوزه ۱۵قسمت)
#سه_روز_در_مسجد (۱۰ قسمت)
#محک (۲ قسمت)
#سلسلهطلایی (۲ قسمت)
#تکنیک_های_ویکتور_هوگو (۶ قسمت)
#به_نام_زن_زندگی_آزادیِ_اردکانی
#ستاره_ها_چشمک_میزنند (۲ قسمت)
#عادل_به_تمام_معنا
#نامه_های_امید
#مهر_مادری
#بی_دلیل_بیا
#یاد_داشت_نامه_مهدوی
#دستها
#رحلها_و_دلها
#مشتاق_پرواز
#بهار_زمستانی
#اولین_پاسخگو (۳قسمت)
#سه_روز_در_مسجد۲ ( ۷قسمت)
#طلبه_جذب_کن_ها_بخوانند
#اسوه_گمنام
#استادنامآشنا
#سوال
#بررسی_گرانی_حکومت_پهلوی
#تلفن_جالب
#علی_اکبر_عیدی_میدهد
#لباسی_که_تنم_کردم
#اینجا_شام_است (۱۰ قسمت)
#گدایی
#تنها_نقطه_خاکستری
#جواب_دندان_شکن
#جمع_خودمانی
#انتخاب_سرنوشت_ساز
#مسؤل_بی_کفایت
#اخبات
#رویای_سه_روزه(چهار قسمت)
#حرف_منطقی
#آسفالت_محلات
#درد_دل_های_یک_طلبه (۱۴ قسمت)
#اشک
#بهار ۵ قسمت
#زاویه_دید
#داستانک_نمایشی
#وابستگی
#استاد_عشق_علی_صفایی_حائری
#بی_تفاوتی_دین_داران_نسبت_به_آینده_سازان
#کنش_احمقانه_واکنش_جاهلانه
#یک_کودک_شهرستانی (چهار قسمت)
#میگذرد
#مدرسه_حیوانات (سه قسمت)
#از_تبار_باران (پنج قسمت)
#فرزند_آوری
#حسین_از_زبان_حسین (سه قسمت)
#دوران_سرنوشت_ساز_زندگی
#آخوند_بی_هنر
#دزدی_آخوند_یا...
#کوفه
#جمع_های_باز
#تغییر_مغز_ها
#تربیتی
#عقاب_طلایی_قانع_میشود (سه قسمت)
#مدرسه_یا_زندان_اوین
#فرقاست_بین_مجموعههای_تربیتیوفرهنگی ۸ قسمت
#ناله_های_صدا_وسیما
#بزرگ_نما
#سگ_های_یهود
#نقد
#دکتر
#فیلم
#آرزو
#مربیتربیتی_فرماندهپایگاه_فعالمسجدی_مامقصریم
#اگر_تو_به_جای_من_بودی (۳۰ قسمت)
#به_قرآن_چه_نیازی_داریم (۴قسمت)
#عُمَر_تقدیر_میکند
#وحید_شکری
#صنایع_آلوده
#غزه_زنده_بمان
#امام_مهربانی_ها
#دلگویه
#فاجعه
#لگد_طلایی (طنز)
#طنز
#بسیج_بی_هدف
#استاد_کریمی_زاده
#من_و_حاج_شیخ (پنج قسمت)
#ام_ابیها
#استاد_محی_الدین_حائری_شیرازی
#استاد_مخدومی
#شیر_کاکائو
#کرمان
#قدر_بدان
#سقوط (بر اساس رخ داد واقعی ۹ قسمت)
#دکتر_و_بچه_ها
#ماندگاری
#علامه_محمد_تقی_مصباح_یزدی
#دهکده_گرجی ۲۵ قسمت
#انتقاد_در_اعتکاف
#رویای_کوتاه_سه_روزه
#حوزه_مدرسه
#وقت_مرده
#عزرائیل
#دکان_یا_مجموعه_تربیتی
#حسین_ناجی_مردم_به_گِل_نشسته
#تیروکمان(طنز)
#خشکِ_مقدس_های_انحرافی
#تا_پای_جان_برای_ایران
#حماسه_حضور
#دلدادگان
#اما_رای_من
#جشن_تولد
#طنز_های_مدرسه (۲۹ قسمت)
#سید_علی_خامنه_ای_رهبر_معظم
#نگذارید_سینه_مردم_فیلتر_صنایع_شود
#کله_بند ( داستان بلند_۷۰ قسمت)
#منتخب
#کثافت_سیاسی
#میم_الف
#در_محضر_منتخب
#پرش_غرور_آفرین(طنز)
#شهید_انتظاریان
#زیر_سایه_خورشید
#بوی_سیر(طنز)
#سیاست_معاویه
#شهید_جمهور
#تلویزیون (طنز)
#تخریب
#دایره_طلایی ( خاطرات کشتی۱۲ قسمت)
#موکب_ابوتراب
#مقر_تاریکی (۳۳ قسمت)
#دستشویی (طنز)
#طنز_های_حسن ( ۲۸ قسمت)
#جنت_الاعوان( سفرنامه عتبات عالیات ۲۴ منظره)
#توت
#ترور
#چپیها_و_راستیها
#بذر_عشق(داستان کوتاه)
#حقیر (مجموعه اشعار)
#مروری_بر_خاطرات (از پیش دبستانی تا حوزه)
#امام_عسکری
#برایت (فعالیت های زیبای مسجد دوازده امام)
#جبهه_تربیتی
#روش_نصیحت(مقاله)
#آغاز_مدارس
#متا_بوک
#شغال
#نجات رخداد واقعی (۹ قسمت)
#به_یادمان_می_ماند
#رساله_حقوق_سید_الساجدین
#شهادت_اجباری (۲۰ قسمت)
#اندر_حکایت_افق
#برف_ندیده_ها ( طنز ۵ قسمت)
#سجاد_محمدی
بسم رب الشهدا
#مهر_مادری
نگاهش سرشار از عشق و محبت است.
وقتی که به صورتش خیره می شوم. واژه عشق برایم پر رنگ می شود.
درچشم هایش دلتنگی چندین ساله ای نمایان است.
بغض، گلویم را رنجه کش می کند. می دانم فراق چه کسی را میکشد.
او دلتنگ پاره تنش، دلتنگ فرزندش هست. این مادر، فراق کسی را می کشد که ۳۴ سال از نبودنش می گذرد.
خودش با بغض برایم می گوید: انگار همین دیروز بود. لباس بسیجی به تن داشت. آمده بود برای خداحافظی.
انگار همین روز گذشته بود. از جبهه برگشته بود و ترکشی به گوشش اصابت کرده بود.
یادم نمی رود؛ جانباز شده بود. در بیمارستان امام سجاد بستری شد. سُرم و باند هایش را باز کرد. از بیمارستان فرار کرد. به خانه که آمد لباس های بیمارستان را در باغچه چال کرد. بجای آن لباس ها لباس بسیجی به تن کرد. تا دوباره عازم جبهه بشود.
از سال ۶۷ تا ۷۷ خبری از محمود نشد. پیر شدم از بس خانه را آب و جارو کردم. نکند پسرم بیاید و خانه نا بسامان باشد.
شبها تا خود صبح در خانه را باز میگذاشتم؛ تا پسرم پشت در تلف نشود. آه چقدر خون دل خوردم و منتظرش بودم.
بعد از ده سال استخوان هایی را آوردند. گفتند: این محمود تو است! با اعتراض و خشم گفتم: محمود من اینطوری نبود! پسر رعنای من اینقدر کوچک نبود!
خواب محمود را دیدم. جلوی صفه خانه ی مان با لباس بسیجی ایستاده بود. با چشم های درخشنده اش به من خیره شد.
با صدای آرام و دلنشینش گفت: مادر جان! این قدر بی تابی نکن. من بر گشته ام؛
اگر این خواب را ندیده بود. شاید تا الان هرشب در خانه را باز میگذاشت و هر روز خانه را آب و جارو می کرد.
وقتی این مادر را می بینم. حسرت وجودم را خفه میکند. با خود می گویم: این پدران و مادران، عزیز ترین کس خود را فدا کرده اند. ادعایی هم ندارند.
اما ما چه کرده ایم!؟ می توانیم جواب گوی این خون ها باشیم!
تقدیم به مادر بزرگوار شهید محمود پیری اردکانی بیبی کشور زینالدینی (حفظ الله ان شاءالله)
محمد مهدی پیری؛ میم، پ
۲۲ اسفند ۱۴۰۱