eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
399 ویدیو
30 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
📍آنچه تا کنون نوشته ام! کافیه برای مطالعه روی هشتگ ها کلیک کنید.✨ ( ماجرای ورود به حوزه ۱۵قسمت) (۱۰ قسمت) (۲ قسمت) (۲ قسمت) (۶ قسمت) (۲ قسمت) (۳قسمت) (۷قسمت) (۱۰ قسمت) (۴قسمت) (۱۴ قسمت) (۵قسمت) (۴ قسمت) (۳قسمت) (۵ قسمت) (۳قسمت) ... (۳ قسمت) ۸ قسمت (۳۰ قسمت) (۴قسمت) (طنز) (۵ قسمت) (بر اساس رخ داد واقعی ۹ قسمت) ۲۵ قسمت (طنز) (۲۹ قسمت) ( داستان بلند_۷۰ قسمت) (طنز) (طنز) (طنز) ( خاطرات کشتی۱۲ قسمت) (۳۳ قسمت) (طنز) ( ۲۸ قسمت) ( سفرنامه عتبات عالیات ۲۴ منظره) (داستان کوتاه) (مجموعه اشعار) (از پیش دبستانی تا حوزه) (فعالیت های زیبای مسجد دوازده امام) (برگزیده استان و شهرستان) رخداد واقعی (۹ قسمت) (۲۰ قسمت)(برگزیده جایزه ادبی یوسف) ( طنز ۵ قسمت) (رمان بلند ۲۵۰ قسمت) (مخصوص مطالعه امتحانات) (روایت اعتکاف رجبیه) (طنز ۱۰ قسمت) (روایت سفر راهیان نور) (گوشه از خدمات امام سجاد علیه السلام) (راهپیمایی ۲۲ بهمن) (روایتی شگفت انگیز) (طنز ۱۱ قسمت) (طنز ۱۰ قسمت) (صحنه هایی از جاذبه های شهر اردکان) (داستان کوتاه) (نگاهی به سریال جذاب پایتخت) (گفتگو دو طرفه) (نقد به ناترازی) (استاد رهگذر) ( طنز ۱۲ قسمت) (طنز ۹ قسمت) (یادداشت‌های جنگ با اسرائیل) (داستان مباهله) #بازی_با_اتحاد #زیر_سایه_انصاف
چهار پنج ساله بودم! شایدم کمتر! به زور شلوارم یا دماغم را بالا می کشیدم! تازه یاد گرفته بودم تنهایی دست شویی بروم. برای بار اول که شلنگ دست شویی را دیدم داد زدم و گریه کردم. می گفتم: یه مار به دیوار آویزونه! وقتی چاه توالت را دیدم ترسم دوچندان شد! می ترسیدم زیر پایم خالی شود و با سر بروم توی...! خلاصه هر بار که تنهایی میرفتم این دو ترس همیشه همراهی ام می کردند! ترس از نیش شلنگ ماری و ترس از سقوط در چاه! بعضی وقت ها حس می کردم در چاه دستشویی کوسه ها زندگی می‌کنند می ترسیدم نکند سر از چاه در بیارند و یک لقمه ام کنند! بگذریم. اما انجام بقیه مراحل برعهده مادرم بود. از آب کشیدن تا بالا کشیدن شلوار! از بالا کشیدن خاطره تلخی دارم. یک روز که مثل قهرمانان بر ترسم غلبه کرده بودم مادرم را صدا زدم تا بقیه مراحل را انجام دهد. اما چشمتان روز بد نبیند. تا خواست شلوارم را بالا بکشد لیز خوردم! سرم خورد به آهن در؛ داغی حس کردم. اول فکر کردم کاشی دست شویی شکسته! بعد از مدتی فهمیدم که نه! این سر من بوده که ترک خورده و بجای آب خون وارد چاه می شود! علاوه بر ترس های قبلی ترس از در دست‌شویی هم بر من اضافه شد. ✍محمد مهدی پیری