🔰 گام به گام با انسان کامل ۹
✍ اصغر آقائی
________________________
🌀 گام دوم: با نوح ع (۱): دعوت برادرانه
🔻 وقتی با #انسان_کامل در سفری، هم غصهدار هستی و هم شاد؛ شاد از اینکه با او همراهی و غصهدار از #جهالت انسانهای بسیاری که سخن او را درک نمیکنند. این #نوح ع است که با سخنی رسا، برادرانه و پرمهر قوم خویش را فرامیخواند: ای قوم من خدا را عبادت کنید؛ تقوا پیشه کنید؛ و سخن من را که فرستاده خدایتان هستم، گوش فرا دهید «قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ*أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ»
🔻 به مردمان زمان نوح، به صاحبان ثروت و مکنت و پیروانِ بیتوجه به عقل و فطرتِ آنان که مینگری، گویی گوشهاشان کر است و چیزی نمیشنوند و چشمانشان نابینا و با خود زمزمه میکنم: کافران گویی از سخنان پیامبرانشان جز صدایی بیمعنا به گوششان نمیرسد، به راستی کر و کورند و تعقل نمیکنند «وَمَثَلُ الَّذينَ كَفَروا كَمَثَلِ الَّذي يَنعِقُ بِما لا يَسمَعُ إِلّا دُعاءً وَنِداءً ۚ صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فَهُم لا يَعقِلونَ»
🔻آنان بهجای آنکه سخن او را بشنوند، او را به #نادانی و گمراهی متهم میکنند «قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ»؛ اما این نوح صبور است که #سخنان بیهوده و زبانهای نیشدار آنان را تحمل میکند.
🔻 نوح بار دیگر به نرمی و پرمهر سخن میگوید؛ گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است. او میگوید: قوم من، عزیزان من، من نه نادانم و نه گمراه؛ من تنها فرستاده کسی هستم که شما را آفریده؛ جهان را آفریده است. «قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ»
من تنها #پیامهای پروردگاری را به شما میرسانم که مرا مأمور به این کار کرده است.
🔻 و نوح، در حالی که تمام قلب و روح او به میدان آمده، و بغض گلویش را گرفته است؛ با گردش چشمی در چهرههایی که او را پرکینه مینگرند، استوار، اما با قلبی پردرد، ادامه میدهد: آیا تا کنون غیر از #خیرخواهی از من دیدهاید؟ آیا من خیر شما را نمیخواهم؟ چرا به سخنان من گوش نمیکنید؟ اگر من آنچه را که میدانم، نمیدانستم؛ آیا چنین خود را به جدال بیانتها با شما مشغول میکردم؟ من به خاطر آنچه میدانم و شما نمیدانید، صبورانه و برادرانه تنها شما را به خیر و نیکی دعوت میکنم؛ فقط همین. «أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَأَنصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ». و باز قصه تکراری انکار؛ از مردمانی که نوح غصهدارشان است؛ گویی نوح وامدار آنان است؛ وامدار آن مردمان ناسپاس؛
و من ناگاه با حیرت به دیواری تکیه میکنم و آهسته در حالی که قطره اشکی از کنج چشمانم سرک میکشد، این قطعه دردناک از دعای #افتتاح را زمزمه میکنم: [خدایا] تو دائما با مهرورزی به من نزدیک میشوی؛ اما من کینهتوزی میکنم؛ و تو در برخورد با من از در دوستی وارد شده، به من محبت میکنی؛ اما من قبول نمیکنم؛ گویی من بر تو منّت دارم و تو وامدار منی 😭 "وتَتَحَبَّبُ إلَيَّ فَأَتَبَغَّضُ إلَيكَ ، وتَتَوَدَّدُ إلَيَّ فَلا أقبَلُ مِنكَ ، كَأَنَّ لِيَ التَّطَوُّلَ عَلَيكَ"
🔻 آه آه از سه همیشه همراه #فریب و #نفاق و #جهل. تا وقتی سران قومی اهل نفاق باشند و مردمان آن، جاهلانه پیرو آنان؛ فریب تنها زاده آنان خواهد بود؛ و در پس آن #حقناسپاسی؛ و قوم نوح نیز با او چنین کردند.
🔻 اما نوحِ مهربان، که نالهها و مویههایش دلم را به رنج آورده است؛ و گاه گاه منِ به ظاهر محبّ و همسفر او، با خودخوری و تعصبِ کنترلنشده، که گویی طاقتم تاب شده است، در دلم او را قضاوتی نادرست میکنم و با زمزمهای ریز که خود هم از شنیدنش عاجزم، میگویم بس است دیگر؛ و قبل از آنکه با نگاهم او را متوجه آنچه در دلم بود کنم، او خود آن را فهمیده بود، و باز آن لبخند تکراری اما شیرین و دلربایش، آرامم میکند و وقتی در پسِ لبخند او، علت را کنجکاوانه جستجو میکنم، جز محبت و عشق به مخلوق پرودگارش چیزی نمیبینم.
🔻 و نوح دردمند، خسته نمیشود چرا که او بر پیمانی که خداوند با او بسته است، مردانه متعهد است؛ پیمانی مستحکم که خداوند از همه پیامبران گرفته است «وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا»
🔹 راستش دیگر احساس میکنم طاقت همراهی با #انسان_کامل را ندارم.😔 گویی اصلا او را نمی فهمم، اما یک چیز مرا به ادامه راه تشویق میکند ... و آن اینکه اگر علت چیزی را نمیدانم و درک نمیکنم، آن را لااقل انکار نکنم؛ و به سخن خداي خویش اعتماد میکنم که همیشه مرا به تبعیت از پیامبرانش، این انسانهای کامل دعوت کرده است ...
... و باز سفر ادامه مییابد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
#ابنعربی
🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل ۱۰
✍ اصغر آقائی
____________________
🌀 گام دوم: با نوح ع (۲): در خانه نوح
🔻 سفر با #نوح ع که نزدیک به هزار سال عمر کرد و تبلیغ؛ سفر کوتاهی نخواهد بود. گاه و بیگاه خسته میشوی و از خود میپرسی او چه کرد که #عبد شکور لقب گرفت؟ «إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورًا»
🔻در این اندیشه بودم که ناگاه صدایی از میان کافران برخواست؛ صدایی که از گفتارش همراهی او با کافران بیایمان آشکار بود. وقتی دانستم او کیست؛ بهت مرا فرا گرفت. او #همسر نوح بود. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ».
🔻 بهت که تو را فرا میگیرد گویی دیگر آن انسان حسابگر و عاقلی نیستی که به راحتی مسائل را تحلیل میکردی. آخر چگونه میشود که #همسر ولیّ خدا باشی و باز بر #کفر خویش پایبند؛
🔻و #حیرت تو آنگاه افزون میشود که بدانی این عبد شکور خدا با همسر خویش بسیار مدارا میکرد و با او به نیکی رفتار مینمود؛ اما افسوس و صد افسوس از حاصل این مدارا و نیکی؛ آن همسر نابخرد نه ندای فطرت خویش را لبیک گفت نه نیکی و صلاح عبد صالح خدا نوح را «كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَین».
🔻و او چون همسر لوط، جز خیانت پاسخی به همسر خویش نداشت و نوح همچنان عبد صبور و شکور خداوند بود. «كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا»
🔻 خدای من عالم #انسان_کامل، چقدر متفاوت است؟ نیکی میکند اما خیانت میبیند و باز صبر میورزد و شکر در زبان در کامپیچیده او که جز به حق گشوده نمیشود، لطفی دیگر دارد که فرمود مؤمن، عاقل و شکور است و شِکر جان او است که شُکر زبانش میشود.
... و سفر ادامه مییابد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
#ابنعربی
🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل ۱۱
✍ اصغر آقائی
____________________
🌀 گام دوم: با نوح ع (۳): آرامش قبل از طوفان
🔻 #نوح صبور که قلبش مدام از سخنان قوم خویش در رنج است؛ اما به روی خود نمیآورد.
🔻 پاسی از شب گذشته و نوح در کنجی به نجوا نشسته است. روی صخرهای مینشینم تا نجوای دلدادهای با خداوند را گوش دهم.
🔻 دستان نوح با تمام زاویه خویش به آسمان گشوده شده است. این بار حال و هوای او متفاوت است. به صورتش که زیر نور ماه کمی روشن شده است، مینگرم؛ اشک او بر محاسن سپیدش جریان یافته است؛ و نسیم شبانگاهی، گاه و بیگاه بر محاسنش میوزد و من کمی به جلو نیمخیز میشوم.
🔻 صدای لرزان نوح بر قلبم لرزه میافکند: خدایا من شب و روز قوم خویش را به سویت دعوت کردم اما این فراخواندنِ من جز نفرت و دورشدن بر آنان نیافزود «قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا* فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا».
🔻 میدانستم در اوج #احساس هم که باشی، چون کمال انسانی در توست، باز #ادب محضر حق تعالی را نگاه خواهی داشت و نوح گویی باز خود را مقصر دوریِ قوم خویش میداند؛ چرا که میگوید «فراخواندن من» بر دوری آنان افزود؛ گویی او در دعوت خویش نقصی میبیند.
🔻 خدایا #انسان_کامل چگونه میاندیشد؟ این عبد شکور تو سالهاست که آن قوم لجوج را به سویت خوانده است؛ اما ... باورم نمیشود؛ گاه یک کار ناقص خویش را چنان با منّت در سفره دیگران میگذارم که گویی ... .
🔻 خدای من چقدر دورم دور، دور از انسانبودن و این سفر چه میزان تابآوریاش سخت است و شاید اکنون فهمیدم راز فرار بسیاری از افرادی که امام زمانشان را با ناله میخوانند اما وقتی بیاید تاب حکماش را نخواهند داشت.
🔻 و نوح ادامه میدهد و البته تواضع او هیچگاه به ذلت نمیانجامد و میداند بتپرستی و #ناسپاسی ولیّ خدا، کم گناهی نیست؛ و جایگاه خویش را خوب در مییابد. او میگوید: پروردگارم، آنان هم مرا عصیان ورزدیدند و هم سراغ بتهایی رفتند که هیچ نفعی برایشان نداشت؛ و مکری بزرگ ورزدیدند. «قَالَ نُوحٌ رَّبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَاتَّبَعُوا مَن لَّمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَوَلَدُهُ إِلَّا خَسَارًا*وَمَكَرُوا مَكْرًا كُبَّارًا»
🔻 دعاهای نوح را که شنیدم، احساس غریبی در من افتاد ... . نوح، عبد صبور خدا، این بار گویی از قوم خویش شکایت میکرد ...
... و سفر ادامه مییابد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
#ابنعربی
🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۱۲)
✍ اصغر آقائی
____________________
🌀 گام دوم: با نوح ع (۴): شک سازنده
🔻#نوح هر آنچه در توان دارد به میدان آورده است. و من همچنان نظارهگر دو سوی میدان هستم؛ #میدان نبرد نوح با قومی خودبرتربین که سخن حق نوح را باور نمیکند؛ میدانی که گاه وقتی به خود توجه میکنم، #درون_خویش نیز کارزاری شبیه آن را می بینم.
🔻 لحظهای به خود بازگشتم و پرسیدم نکند نوح را فردی #مالدوست میدانند و از این رو سخن او را برنمیتابند، هنوز گرفتار این #پرسش بودم که سخن نوح مرا به خود آورد: قوم من هیچ مال و ثروتی از شما نمیخواهم «وَيَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالًا إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللّهِ». و من آرام شدم؛ آرامشی که میدانستم، موقت است؛ چراکه سکون و آرامش درونی چیزی نیست که به راحتی به دست آید.
🔻 #میدان شکار وقتی خالی از قوای بازدارنده باشد، شکارچیانی که جز خواسته خویش را نمیبینند، یورش خواهند برد و بار دیگر #میدانِ دل ناامن و ضعیف من، به یورشی دیگر پر تلاطم خواهد شد: نکند مخالفان نوح، بهانههایی سترگ دارند ... هرچه باشند انساناند و منطق و فکر دارند.
🔻 هیچگاه دوست نمیداشتم که #قلبم جولانگاه چنین پرسشهایی باشد؛ اما میدانم #پرسشهایِ قلب یک انسان گاه از روی #ضعف است و گاه از روی #هوس و گاه از روی #جهل؛ و تا به میدان پرسش وارد نشوی، نه منبع آن پرسش دقیق روشن خواهد شد و نه آگاهی بیشتری، نصیبت.
🔻 با گوشه چشمی به نوح کمی از او، با هراس و دلهره فاصله گرفتم، #دلهره از برخورد نوح با من و این که با نزدیکی به مخالفانش، چه چیزی نصیبم خواهد شد. اما نوح #ساکت به من نگاه کرد، گویی با نگاهش به من گفت، جستجوگر حقیقت، از من است و با من است؛ هرچند که در کنارم نباشد.
🔻 از نوح که #فاصله میگرفتم با خود میگفتم: مگر میشود سالها کسانی را به حق دعوت کنی و جز اندکی نپذیرند؟ مگر میشود ... . نمیدانم این چه حسی بود، اما خوب درک میکردم با هر #قدم فاصلهای که از نوح میگرفتم گویی #موجودی دیگر با من همراهتر میشد و این #سؤالات را در ذهنم به تازش در میآورد و من در خود احساس غروری خاص میکردم که گویی تفکراتم جوشش کرده است و من هم برای خود کسی شدهام.
🔻 میان حق و باطل گویی در هروله بودم، نه میخواستم خود را باطل و در باطل ببینم؛ و نه دوست داشتم لذت آن پرسشهای درونی خویش را که دقیق منبع آنها را نمیدانستم، ترک کنم؛ و من بیتوجه به نوح سوی مخالفانش رفتم.
... و سفر ادامه مییابد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
#ابنعربی
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3777626426Cbced967255
🔰 گام به گام با انسان کامل (۱۴)
✍ اصغر آقائی
________________
🌀 گام دوم: با نوح ع (۶): بازگشت دوباره
🔻 آنقدر #تهدیدهای یکسویه قوم نوح فراوان بود که تمام وجود و قلبم سخن نوح را تکرار کرد که ای قوم شما را جز افرادی جاهل نمیبینم «وَلَكِنِّيَ أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ»
🔻نشانههای #جهل در آن قوم نگونبخت را فراوان میدیدم و جاهل وقتی تاب مقاومت در برابر استدلال را ندارد، از روی #تکبر خانمانسوز، نابودی خویش را میطلبد و آنان نیز گفتند: ای نوح بسیار با ما جدال کردی، عذابی که به ما وعده میدهی بیاور اگر راست میگویی. «قَالُواْ يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتَنِا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ»
🔻و در این میان #نوح که حاضر نبود نه از مأموریت خویش و نه به خاطر آن قوم جاهل، از اندکمؤمنان اطراف خود دست بردارد «وَمَا أَنَاْ بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ » که هر دو را چون دُرّی گرانبها میدید و دستبرداشتن از آنها را #ظلمی بزرگ میدانست «وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْرًا اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ إِنِّي إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ»
🔻من که از #دورشدنِ خویش از نوح به اسم #تفکر، در رنج بودم، به کناری رفتم تا ببینم نوح با این خواسته آن متکبران که حاضر بودند نابود شوند اما سخن حق را نشنوند، چه رفتاری خواهد کرد. قلبم به تپش افتاده بود. فضای سنگین سکوت همه جا را گرفته بود، و گویی همه منتظر نوح بودند. مؤمنان از یک سو، نگران؛ و دیگران با نگاهی پر تکبر و گران، منتظر بودند.
🔻نوح به سخن آمد؛ اما این بار نیز که هرچند با همان عبارت پر از دلسوزیِ «قوم من» شروع شد، اما در کنار این عطوفت تهدیدی لطیف دیده میشد. نوح گفت: قوم من اگر جایگاه وعظ و دعوت به حق من برای شما سنگین است، من به خدای خویش توکل میکنم و شما و آن بتها و شریکانِ باطل، هر آنچه میتوانید انجام دهید و هر حیلهای که میتوانید به کار بندید. «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَّقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللّهِ فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ»
🔻این سخنان او بر یقین من افزود که #دلسوزی نوح و تواضع او از روی #ضعف نبود که #انسان_کامل، حتی در اوج تنهایی نیز هیچگاه ضعیف نیست؛ زیرا با حق است و حق با او. و نوح، با صلابت، روی از قوم خویش برگرداند و #دست به آسمان گشود.
🔻او گفت: خدایا هر آنچه توانستم کردم و از آنها جز استکبار و دوری و اصرار بر باطل ندیدم «وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا*ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا*ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا» خدایا به آنها گفتم، هر آنچه کردهاید، بازگردید که خداوند بسیار آمرزنده است «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا*يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَارًا»
🔻ناگاه به یاد #دعاهای پیشین نوح افتادم که مجموعهای از تواضع و مهر و شکوه بود و گویی باز قصه دعوت نوح و انکار قوم ادامه خواهد داشت. در این اندیشه بودم که ناگاه دعای پر صلابت نوح را شنیدم: بارخدایا از این کافرین هیچ جنبدهای را باقی مگذار «وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا»
🔻آنقدر نوح با دلسوزی و تواضع و صبر با این قوم لجوج برخورد کرده بود که باورم نمیشد؛ اما نوح بود که #دعا میکرد و #نفرین انسان کامل، خانمانسوز است.
🔻و دانستم عذابی در راه است؛ و من از این که دوباره به آغوش انسان کامل بازگشتهام، خوشحال بودم.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
#ابنعربی
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3777626426Cbced967255
🔰 گام به گام با انسان کامل (۱۶)
✍ اصغر آقائی
________________
🌀 گام دوم: با نوح ع (۸): ساخت کشتی
🔻نوح به ساخت کشتی مشغول شده بود و باز قوم نادان دست از #تمسخر بر نمیداشتند. «وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ»
🔻من که شنیدهبودم تمسخر روش جاهلان است؛ از وقتی با #انسان_کامل همراه شدهام، این را با عمق جانم درک کردهام که هر میزان #جهل دشمنِ انسان کامل بیشتر میشد، تمسخر او نیز بیشتر.
🔻قوم نوح بدون آنکه ذرهای در اندیشه خویش #شک کنند، دست به تمسخر زدند. و من دانستم #پرسشگری از عقل و ایمان میجوشد و #تعصب و لجاجت از جهل و کفر.
🔻 هر گروهی که او را در حال ساخت کشتی میدید، به نحوی او را به سخره میگرفت؛ اما این بار #نوح سخنان دیگری داشت.
🔻نوح بدون آنکه سخن خویش را با #عبارت پرتکرار و دلسوزانه «قوم من» همراه کند، سخنی گفت که از آیندهای هولناک خبر میداد. من به تجربه آموختم که نوح در مقام وعظ و دعوت و ارشاد، دلسوزانه قوم خویش را به حق فرامیخواند؛ و عبارت پرمهر "قوم من" از زبانش نمیافتاد؛ اما اکنون که لحظه دردناک عذاب کوبنده نزدیک میشد، دیگر جای دلسوزی نبود. «وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ»
🔻 نوح صبورانه و باصلابت به آنان گفت ما را بهسخره بگیرید که زمان به سخرهگرفتن شما نیز خواهد رسید؛ که سخرهی باطل از روی نادانی؛ و سخرهی مؤمن از روی ایمان است؛ نوعی بروز شادی درونی از دیدن وعدههای حق تعالی «قَالَ إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ»
🔻ساخت #کشتی که به پایان رسید، و من با صحنهای عجیب مواجه شدم. از هر سو #حیوانات مختلفی رو به سوی کشتی نهاده بودند. آشکار بود امری بسیار عظیم در پیش است که زمین و زمان را به هم خواهد ریخت و این مهر حق است که حیوانات را جفتجفت به داخل کشتی نوح میراند تا جهان نابودی کامل را نبیند. «قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» «فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ»
🔻من بر تخته سنگی نشسته همه جا را زیر نظر داشتم و نوح بهسختی در تلاش. عرقِ برجبیننشسته او، عجیب بود. او غرق در ذات حق تعالی بود و جز اجرای امر او، چیزی نمیخواست.
🔻از جا بلند شده به سویش رفتم. کمی #آب به او تعارف کردم. آب را که دید #آهی کشید و با نگاه مهربانش، تشکر کرد. و من #متحیر از آهِ او به جای خود بازگشتم.
🔻متحیر از اینکه این آه نشان از افسوس او نسبت به هلاکت قوم خویش است؛ یا باز یاد #تشنهلبی در آینده افتاد. در طول سفر با انسان کامل بارها از #کشتهای_تشنهلب بر بالین نهری خروشان شنیده بودم.
🔻اما از انسان کامل آموخته بودم، #افسوسخوردن بر #کافر لجوج نوعی ابلهی است.
🔻و من بر آن کشته فتاده به هامون گریستم.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
#ابنعربی
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3777626426Cbced967255
🔰 گام به گام با انسان کامل (۱۸)
✍ اصغر آقائی
________________
🌀 گام دوم: با نوح ع (۱۰): کشتی نجات
🔻در آن همهمه، صدایی لرزان به گوش میرسید: پسرم سوار #کشتی شو و با کافران مباش. «وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلَا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ».
🔻#نوح، مظهر رحمت حق، پیش از قطعیشدنِ امر حق تعالی، آخرین تلاشهای خویش برای نجات قوم؛ به ویژه فرزند نابخردش، انجام میدهد. پدر است دیگر.
🔻 در آن بارش سهمگین که دیگر به راحتی مناظر قابل رویت نبود، من نوح و فرزندش را به سختی زیر نظر داشتم. برایم مهم بود نوح در این فضای پرالتهاب چگونه #رفتار میکند.
🔻البته در طولِ سفر هم خوب آموخته بودم #درسآموزی در کلاس پرتلاطم انبیا و #انسان_کامل، جسارت و پیگیری میخواهد، نه خمودگی و کاهلی.
🔻... و فرزند نوح با صدایی پر نخوت و #غرور گفت: ضرورتی نمیبینم؛ اگر آب زیاد شود، بلندای این کوه، مرا کفایت میکند. «قَالَ سَآوِي إِلَی جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ». نمیدانستم، صدای پر از غرورش را باور کنم یا چشمانِ ازحدقهبیرونزدهاش را. و من در مکتب انسان کامل آموخته بودم، در پسِ هر غروری، ذلّتی درونی نهفته است.
🔻نوح، بار دیگر صدای نحیفش را با تمامِ مهربانیِ معصومانهی خویش همراه کرد و گفت: فرزندم امروز #پناهی جز #رحمت حق نیست «قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ» و آن صدای پر نخوت با موجِ آب طغیانکرده خاموش شد «وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ».
🔻نوح که از اطاعت فرزندش ناامید شده بود، سراسیمه خداوند را #ندا میدهد: پروردگارا! فرزندم که از من است را دریاب. «وَنَادَی نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي».
🔻و البته در قاموسِ انسان کامل، #معیار حکمِ خداست، نه احساسِ جدا از عقلانیت و حکمِ حق؛ و نوح ادامه میدهد: و امر، امر توست، و وعدههای تو حق است. «وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ».
🔻و خدا گفت: اهلِ انسان کامل، مؤمنان راستین او هستند، نه فرزندان ناخلف "قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ". و خداوند همیشه بندگان مطیعش را رشد میدهد؛ و به نوح آموخت: درخواستهایش نه بر پایه احساس، که علم باشد "فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ"
🔻 و نوحِ همیشه نیازمند به لطف حق، آموخت که درخواست نابجا نشانه جهل است و جهل، زیان و خسران. نوح باادب سر به زیر افکند و گفت: خدایا اگر مغفرت و رحمت تو نباشد، من از زیانکاران خواهم بود. "وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ"
🔻و فرزند نوح با ظالمان غرق شد «وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ»؛ و من آموختم معیار از اهلانبودن است، نه از تبار نااهلان؛ و قومِ غرقشده در کورباطنی و تاریکیِ جهل، اینک در تاریکیِ آبهایِ انباشته، غرق میشود. «وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا عَمِينَ»
🔻دیگر طوفان به اوج رسیده است و آب طغیانکرده، قهاریّت خداوند را با تمام زیبایی و قدرت، به نمایش گذاشته است؛ که همیشه موجود تحتِ فرمانِ حق، قدرتمند و زیبا است. «إِنَّا لَمَّا طَغَى الْمَاء حَمَلْنَاكُمْ فِي الْجَارِيَةِ». موجهای سهمگین چون کوه بر هم کوفته میشدند «وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ». و در آن غوغای آسمان و زمین تنها یک جا ایمن بود: کشتی نجات نوح «فَأَنجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ»
🔻و همیشه کشتی نجات، نجاتبخش است. بار دیگر تمام وجودم را حزن نامی از تبار نوح پر کرد.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
#ابنعربی
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3777626426Cbced967255
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۰)
✍ اصغر آقائی
______________________
🌀 گام دوم: با نوح ع (۱۲): پایان طوفان
🔻در کشتی فرصت مناسبی بود تا بیشتر #نوح را زیر نظر داشته باشم. دیگر میدانستم که برای آموختن، همه #لحظات زندگی #انسان_کامل درسآموز است.
🔻راستش گویی باز گرفتار #وسوسههای شیطان شدهام. این روزها که نوح را بیشتر زیر نظر دارم، بارها از خود پرسیدم: او که مانند ما است. غذا میخورد، راه میرود، ... و هر آنچه یک انسان عادی انجام میدهد، او نیز چنین است.
🔻تا این سخنان به ذهنم آمد یاد یکی از دشمنان نوح افتادم. روزی در بازار راه میرفتم که دیدم جمعی گرداگرد فردی را گرفتهاند. او میگفت: اگر نوح پیامبر خداااااااااییییییییییییی در آسمانهاااااااااست، چرا چونان فرشتگان نیست؟ چرا مانند ما راه میرود، غذا میخورد و ...؟ ای مردم این #فریبکار را رها کنید. اگر راست میگوید چرا ما فرشتگانی را نمیبینیم که به او کمک کنند و ما را اندرز دهند؟ «وَقَالُوا مَالِهَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا»
🔻تا یاد این خاطره افتادم، سریع به خود آمده، استغفار کردم؛ و از این #وسوسه شیطانی به خدا پناه بردم «وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه»، چرا که از خود انسان کامل آموخته بودم که افراد #بهانهجو همیشه در پیِ انکار و بهانهاند. او به من گفت فرض بگیر فرشتهای برای هدایت آنان مبعوث میشد، آنان چه میگفتند؟ میگفتند برو پیِ کارت، تو چه میدانی که ما انسانها چه دردهایی داریم و چه زجری از غرائز خود میکشیم؟ فرشته جان برو که آب نیست، اگر بود خودت نیز شناگر خوبی بودی.
🔻و من دانستم که سنت همیشگی خداوند آزمایش و امتحان است و حتی اگر قرار بود #فرشتگان مبعوث شوند باید در صورت و شکل و شمایل انسانی قرار میگرفتند «وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ»
🔻دوباره با خاطری جمع، به نوح نگریستم. لبخند نوح در آن کشتی و بر فراز آن موجهای سهمگین، آرامشی که از پناهبردن به خدا گرفته بودم را بیشتر کرد، لبخندی که انسان کامل در پی #جهاد با نفسم، به من هدیه داده بود، و چه هدیه زیبایی. دیگر شیوه انسان کامل تا حدی دستم آمده بود و به قول خودمان ماهیگیری یادم میداد، نه آنکه انتظار بیجا داشته باشم که تنها و بیدلیل، با یک نگاه او تغییر کنم؛ که گفتهاند بیمایه فطیر است.
🔻شاد از این مبارزه و لبخند رضایت #ولیّ_خدا بودم که ناگاه نوح از جای بپاخواست. دیگر این حالتهای او برایم عجیب نبود. روح بیدار و گوش تیز و شنوای انسان کامل، فراتر از آن چیزی است که ما میپنداریم.
🔻گویی دیگر زمان فرود کشتی رسیده است. تعجب نکنید چنان موجها عجیببودند که گویی کشتی بر فراز کوهها در حال حرکت بود و اکنون زمان فرودش رسیده است. «وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ».
🔻و دستور رسید: ای زمین آب خویش فروکش، و ای آسمان بارشت، در هم کش، و امر انجام شد و کشتی بر فراز جودی شد و گفته شد دور از رحمت باد هر قوم ظالمی. «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»
🔻و کشتی به آرامی و سلامت بر فراز کوه جودی قرار گرفت «قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»
🔻غوغائی هنگام خروج در کشتی بر پا شده بود. لذت آزادی از یک سو و نگرانی از آنچه اتفاق افتاد بود، از سوی دیگر، قدمها را گاه سست میکرد و گاه به وجد میآورد، اما همه میدانستند که نجات از بلای بزرگ، تحفه خداوند مهربان به همراهان انسان کامل، نوح مهربان است. گویی همه از حوادث سهمگین قیامت به بهشت امن الهی راه یافتهاند و برق نجات در چشمان همه میدرخشید و تمام وجودشان حمد الهی شده بود "وَقِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ"
🔻از کشتی خارج شدم. وقتی از آن دور میشدم با خود تکرار میکردم: و ما آن کشتی را نشانهای [برای آیندگان] باقی گذاشتیم، آیا پندگیرندهای هست؟ «وَلَقَد تَّرَكْنَاهَا آيَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ»
🔻و من بار دیگر سر به زیر شرمنده شدم؛ چرا که پاسخی برای چنین سؤالی نداشتم؟
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۱)
✍ اصغر آقائی
______________________
🌀 گام سوم: با ابراهیم ع (۱)
🔻#نوح ع سالها بعد از طوفان وفات یافت. دهها قرن گذشت و جمعیت اندک همراه وی دوباره گسترش یافتند. من از این قبیله به آن قبیله و از این شهر به آن شهر در سفر بودم، اما هر بار بر غصههایم افزوده میشد.#مؤمنان پیرو نوح ع آرام آرام کم میشدند.
🔻با گسترش زندگی، انسان این موجود #ظلوم و #جهول «إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» بار دیگر #امانتی که حق تعالی بر دوش او نهاده بود را فراموش کرد؛ و #فراموشی ولیّ نعمت، یعنی #کفران. و انسانی که از ولیّ خویش دور بیافتد، قدمگاه #شیطان، راهنمای او میشود و شرک و کفر ثمره پیروی از ابلیس لعین. «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ»
🔻روزی در اندیشهی #فرزندان_آدم بودم که صدایی مرا به سوی خود جلب کرد. به گوشهای از آسمان خیره میشوم. چهره کریه #شیطان با قهقهای مستانه بر غصههایم میافزاید. او خود را پیروز میداند. گویی شادمانهای بهپا کرده و تمام یاران خویش را به جشن نابودی فرزندان بشر فراخوانده است.
🔻منِ خسته از این همه نادانی بشر، به سایهای میخزم تا لختی بیاسایم. هنوز چشمانم گرم نشده بود که ناگاه یاد روزی افتادم که نوح غصهدار برای نجات از غمهای عظیم دعا کرد و خداوند او را نجات داد «وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ»
🔻از جا میجهم. به خود تشری میزنم که چرا در میان انبوه اندوه، #آموزهی حیاتبخش انسانهای کاملی که تاکنون پای درس زندگی آنان بودم را فراموش کردهام؛ آموزهی #دعا و #استغفار؛ که اگر نبود، حق هیچ توجّهی به بشر نداشت. «مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ»
🔻من با چشمانی اشکبار چون آدم ع استغفار میکنم و چون نوح به حال آن اقوام در شرک غلطیده غصهدار میشوم و برای نجات فرزندان آدم دعا میکنم. و خدا دعاکردن را بسیار دوست دارد.
🔻با دعا و استغفار و ناله به درگاه حق جانی دوباره میگیرم و #ناامیدی، جای خود را به #امید میدهد و من دانستم که گاه انسان هرچند خود را در #مسیر_حق میداند اما در عین حال در دامی از دامهای شیطان افتاده است؛ دام ناامیدی؛ که ناامیدی از شیطان است و امید از ایمان. و من با خود زمزمه میکنم: و من بسیار آمرزنده هستم نسبت به هر آنکه ایمان آورده، توبه کرده، اعمال صالح انجام دهد سپس هدایت شود. «وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى»
🔻و بار دیگر با عمل به آموزهی #انسان_کامل، به ایمانی دوباره بازمیگردم، که عمل به آموزههای #ولیّ_خدا، انسانساز است نه بودن با او. و من از اینکه نعمت بودن با اولیای خدا را، نه به زبان که با عمل به آموزههای آنان سپاس گذارده بودم، خوشحال شده، به حکم «شکر نعمت، نعمتت افزون کند» «إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»، از خداوند خواستم برای ادامه سفر یاریم دهد و مرا در میان آن همه مظاهر ناسپاسی تنها رها نکند.
🔻و من بار دیگر با امیدی برآمده از ایمانی دوباره به شهر باز میگردم.
🔻در شهر #بابل در حال قدمزدن بودم. به هر جا که مینگریستم آثار شیاطین انسی و آن خندههای پر کبر و مستانهشان را میدیدم. گویی تمام شهر به دست جنود ابلیس است. شهر فراموششدگان. و خدا هر آنکه او را فراموش کند به عذابی سخت گرفتار خواهد کرد، #فراموشی ذات خود و آنچه برای او آفریده شده است. «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» و چه بد عذابی است، فراموشکردن #هویّت انسانی.
🔻اما دیگر حال من متفاوت بود. هرچند غصهدار بودم، اما امیدی در دلم روشن بود و آموخته بودم که هیچگاه زمین از #حجّت الهی خالی نمیشود، و خط توحید هیچگاه یکسره قطع نمیشود.
🔻و بار دیگر #خداوند رحیم در میان قهقهه مستانه شیطان و شیطانصفتان، کاری کارستان میکند و یکی از پیروان خط #توحید نوح را وارد عرصه پیکار حق علیه باطل میکند. «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ»
🔻و #ابراهیم، قهرمان توحید و بتشکن بزرگ تاریخ، وارد میشود. و شیطان فریادی از سر استیصال سر مینهد.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۲)
✍ اصغر آقائی
______________________
🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: جوان قیامکرده (۲)
🔻شهر «اور» میزبان کودکی است که تولد او از دید سربازان نمرود، یکی از قدرتمندترین حاکمان مستکبر جهان پنهان مانده است. نهمین فرزند از نسل #نوح به دنیا آمده است، در حالی که پدرش پیش از تولد او وفات یافته و عموی مشرک او، #آزر، سرپرستی او را به عهده میگیرد و خداوند که همیشه از نشدها، شد میسازد؛ یتیمی را در دامن دشمن خویش میپرواند.
🔻آن کودک اکنون که من به شهر او رسیدهام جوانی رعنا شده است.
🔻در شهر قدمزنان خانه آزر عموی #ابراهیم را پرسانپرسان یافتم. دق الباب کردم. کنیزی درب را باز کرد. خود را معرفی کرده، از ابراهیم پرسیدم. او که گویی کینهای از ابراهیم در دل دارد، گفت: ابراااااااهییییییم ابراااااااهییییییییم آن جوان گستاخ که همیشه ارباب را ناراحت کرده، او را به جان ما میاندازد. ... .
🔻هنوز سخنش تمام نشده بود که شنیدم شخصی بلند فریاد میزند؛ از خانه من بروووو بیرون.
🔻در پس آن صدا، فردی به آرامی گفت: پدر جان چرا چنین برآشفته شدهای؟ مگر من چه گفتم؟ آن صدا خشنتر از قبل گفت: چهههههههه گفتهایییییییی؟ تویِ تازه به دوران رسیده، به من، به آزر، بزرگ قبیله میگویی آنچه پدرانم به آموختهاند را رها کنم و خدااااااااااااااااااای نادیده را قبول کنم.
🔻لحظهای صدای کنیز توجه مرا دوباره به خود جلب کرد. او گفت: باز هم ابراهیم سرِ هیچ با ارباب، یکیبهدو میکند؛ آخر دیوانههههههههههه نانت نیست، آبت نیست، ... .
🔻چه سخنان آشنائی؟ چقدر سخن بتپرستان و مشرکان تاریخ شبیه یکدیگر است؟ آنقدر این سخنها و تهمتها تکرار شده است که دیگر حالم از شنیدن آنها به هم میخورد.
🔻از کنیز روی برگردانده به گفتگوی آزر و ابراهیم دقت کردم.
🔻ابراهیم به عموی خویش گفت: پدر جان چرا چیزی که نه میشنود و نه میبیند و نه نیازی از تو را برطرف میکند، میپرستی؟ «إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِي عَنكَ شَيْئًا»
🔻اما آزر از تجربه خویش و میراث پدران میگوید و بر درستی کار خویش پافشاری کرد.
🔻واقعا نمیفهیدم این همه اصرار بر بتپرستی را. مگر میشود دستسازِ خود را، سازندهی خویش بدانی. اما در طول سفر آموخته بودم تکیه جاهلانه بر میراث اجدادی، اسیر جوّ جامعهشدن و ثروتاندوزی و فریبکاری عواملی هستند که پذیرش حق را سخت میکنند.
🔻اما باید گفت و گفت و گفت تا اهلش دریابند. و ابراهیم ادامه داد: پدر جان من #علمی دارم که تو نداری، سخنم را بپذیر تا در مسیر صحیح قرار گیری «يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا». پدر جان، #بتپرستی همان عبادت #شیطان است، چنین مکن. پدرجان چرا موجودی را پرستش میکنی که در برابر خدای رحمان ایستاد؟ من واضح و صریح به تو میگویم اگر چنین مسیری را ادامه دهی، حتما دچار عذاب خواهی شد، و چنان تحت سیطره و ولایت شیطان قرار میگیری که دیگر راه نجاتی نخواهی یافت و عقوبتت حتمی خواهد شد. «يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا*يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيًّا»
🔻 و آزر لجوج، گوشی برای شنیدن نداشت.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۵)
✍ اصغر آقائی
____________
🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: در معبد (۵)
🔻#کاهن که گویی از چیزی نگران است، نگاهی به اطراف کرد و آرام به ابراهیم گفت: #ابراهیم، من تو را فردی عاقل میدانستم! امیدوارم آنچه که شنیدهام درست نباشد. شنیدهام درباره بتها چیزهایی گفتهای که هم خدای خدایان، بت بزرگ را به خشم آورده است و هم مردمان از گستاخی تو سخت ناراحت شدهاند.
🔻هرچند او نگفت بت بزرگ که سخن نمیگوید، چگونه خشم خویش را به او گفته است.
🔻ابراهیم که خدای مهربان قلب او را به لطف خویش هدایت کرده، #رشد ویژه خود را نصیب او کرده بود تا در طوفانهای روزگار، هادی مردمان باشد «وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِه عَالِمِينَ»، نگاهی به کاهن کرد و گفت: این #سنگهای تراشیده، این تمثالها و بتهای بیجان چیست که میپرستید؟ «إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ»
🔻کاهن با لبخندی، که بیشتر به نیشخند میماند، گفت: ابراهیم این چه حرفی است؟ #تعصب و وطنپرستیات کجا رفته؟ فکر نمیکردم جوانی چون تو چنین به میراث اجدادی قوم خویش پشت کند؟ #پدران ما پشت در پشت، آنان را #عبادت میکردهاند؟ «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ»
🔻ابراهیم چون استادی کاربلد که گویی از زبان کاهن حرف میکشد و میخواهد ضعف #استدلال او را برای حاضران آشکار کند، گفت: این چه سخنی است کاهن بزرگ؟ چرا فکر میکنی هر آنچه گذشتگان انجام دادهاند درست است؟ چه اشتباهی از این بزرگتر که بتهای دستساز خود را تنها به علت آنکه گذشتگان آنها را میپرستیدند، ما هم باید بپرستیم؟ نباید تفکر کرد؟ آیا گمراهتر از این حالت میتوان یافت؟ «قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ»
🔻گویی که تیر رهاشده از چلّه کمان #تدبیر و درایت #انسان_کامل، بر هدف نشست. کاهن رفتاری آشنا داشت. بارها و بارها در طول سفر دیده بودم که #مخالفان انبیا در برابر استدلال آنان تنها و تنها #هوچیگری میکردند و یا از تعصبات کورکورانه مردم شهر، برای سرکوب انبیا بهره میگرفتند.
🔻اصلا یادم نمیرود روزی #نوح در میدان شهر با گروهی از مردم نشسته بود. او پر شور و هیجان از آفرینش و نظم و خدای جهانآفرین میگفت. «أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا* وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا* وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا»
🔻نوح گفت و گفت، و من دیگر مطمئن شدم که آنان ایمان خواهند آورد؛ که ناگهان با شیهه بلند اسبی، ارّابهای ایستاد. هنوز ارابه کامل نایستاده بود که فردی از آن بیرون پرید و بدون سؤالی گفت: های مردم! به شماااااااا مگر نگفتمممممممممم نوووووووووووح دیوااااانهههههههه شده استتتتتتتت. چند بار باید بگویم خدایان از شما ناراضی هستند؟
🔻او که نگفت خدایان چگونه به او نارضایتی خود را گفتهاند با حالتی حق به جانب و بغضآلود ادامه داد: چرااااااااااا چراااااااااا خدایان را رها میکنید، خدایان اجدادیتان را؟ شما را چه شده است که به آیین اجدادی خود پشت کرده، به سخن دیوانهای گوش فرادادهاید «وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا»
🔻نوح آرام گفت: عزیزان من، همشهریان و همقبیلهایهای من! من #دیوانه نیستم؛ من تنها فرستاده پروردگار جهانیان هستم. «قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ»
🔻آن فرد یکی از سران قوم نوح بود.
🔻دیگر رفتار کاهنان و مخالفان انبیا تا حد بالایی دستم آمده است. تحقیر و استهزا و سوءاستفاده از جهل و احساسات بدون پشتوانه تعصبات قوم و ... .
🔻کاهن، حقبهجانب، ادامه داد: ابراهیم جااان وقت مرا نگیر. باید به امورات مردم برسم. سخنی داری بگو. #معبد که جای #گفتگوها و #بازیهای کودکانه و بیاساس نیست. «قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ»
🔻ابراهیم که فریبکاری او را میدانست بدون آنکه در دام هوچیگری او بیافتد گفت: پروردگار شما، همان پروردگار آسمانها و زمین است. معنا ندارد که شما را خدایی و آسمان و زمین را خدایی دیگر باشد. مثلا بگوییم ما را بتهای بیجان آفریدهاند و آسمان و زمین را خدایی دیگر ... کدام عقل این را قبول میکند. «قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ»
🔻کاهن که دیگر سخنی نداشت، گفت: او را از معبد بیرون کنید؛ جوان گستاخ! در برابر ما به خدایان توهین میکند!
🔻امّا کاهن نگفت ابراهیم چه توهینی کرده است؟ آیا پرسش از علّت پرستش بتهای سنگی، توهین است؟
... سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
🆔 @hayatemaqul