💐کتاب تولد در توکیو روایت شیرین و پرفراز و نشیب زندگی خانم اتسوکو هوشینو است. کتاب به تحول تدریجی این خانم می پردازد. که چطور یک دختری که در ناز و نعمت بزرگ شده، به خاطر اسلام از هرچه که دارد میگذرد.
💐روایت بسیار زیبا جذاب و تاثیرگذار دختری که در جامعه سکولار زندگی میکند، اما در همان جامعه با اسلام آشنا میشود و شیفته اسلام میشود.
💐کتاب از زمان دانشگاه رفتن خانم هوشینو هست که از همان دوران برای اینکه خود را از افسردگی نجات دهد به دنبال لباس های مارک دار و لوکس میرود .
💐پس از مدتی اتفاقاتی برایش می افتد که باعث میشود مسیر زندگی اش عوض شود و به فکر تحقیق درباره اسلام گردد .
#تولد_در_توکیو
#رمان_مذهبی
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐این شد که افتادم به خرید لباس های مارک و معروف. اولش حتی مغازه هاشان را بلد نبودم. اولین بار که رفتم شین جوکو، سرگیجه گرفته بودم از آن همه پاساژ و مرکز خرید.
💐بارهای اولی که می رفتم توی مغازه ها با دیدن قیمت ها سرم سوت می کشید. حتی دو سه بار اول خرید نکردم و از مغازه آمدم بیرون. آمدم پشت شیشه ایستادم به تماشای مغازه و لباس هایش. لباس های «گوچی » یکی از مارک هایی بود که هانیکو زیاد می پوشید.
💐یک وقت به خودم آمدم، دیدم سه ساعت است جلوی مغازه ایستادهام و زل زده ام به لباس ها. بالاخره بار سوم برخوردم به حراج فصل مغازه و یک بلوز شیری با یقه گیپور خریدم. روز بعد که لباس را پوشیدم، دیدم که چشم هانیکو برق زد.حتی برای لحظه ای لبخند نرمی هم زد.
💐این شد که دو روز بعد رفتم ویک جفت کفش ایتالیایی اسپرت خریدم. هفتهی بعدش شلوار تیگو. وهمین شد که بالاخره یخ هانیکو آب شد و باهم دوست شدیم. حالا تعداد دوستانم توی دانشگاه بیشتر و بیشتر می شد.
#تولد_در_توکیو
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐تنها چیزی که ذهنم راحت قبولش می کرد، یکتایی خدا بود. اصلاً درباره اش چون و چرا نمی کردم. ژاپنی ها همیشه به بچه هایشان می گفتند: مواظب باش کار بد انجام ندهی که آسمان تو را میبیند.
💐با اینکه به بودا اعتقاد داشتند، ولی می گفتند آسمان تو را می بیند. این آسمان با بودا فرق داشت. انگار فطرتاً می دانستند خدایی هست که نظاره گر اعمال انسان است. برای همین، زمانی که از طریق مسیحیت با خدای یکتا آشنا شدم.
💐ذهنم این دو را به هم ربط داد و متوجه شدم آن آسمان ژاپنی ها که میگفتند همان خدای یکتا بوده است. چون مسیحی ها به خدای یکتا اعتقاد داشتند با کلیسا رفتن مشکلی نداشتم و از فضای آن لذّت می بردم.
💐حس می کردم از درون وسعت می گیرم. حس می کردم وجودم بزرگ می شود و رشد پیدا میکند. آنجا مردم خیلی مهربان بودند. آهنگ های مذهبی میخواندند و دعا میکردند.
#تولد_در_توکیو
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐کم کم متوجه شدم اسلام نه تنها یک دین تروریستی نیست، بلکه خیلی هم زیباست. فهمیدم تمام این حرف هایی که درباره اش می شنیدم دروغ بوده پس به اسلام علاقهمند شدم.
💐وقتی فهمیدم اسلام دینی است که ادیان قبل از خودش را قبول دارد و نظرش این است که تکمیل شده ی آنهاست علاقه ام بیشتر شد. وارد مسائل تخصصی تر مثل حقوق زنان در اسلام شدم.
💐 فهمیدم حرف هایی که میگفتند زن ها در اسلام از کم ترین حقوق برخوردارند از اساس دروغ بوده. به این نتیجه رسیدم که به حرف رسانه ها نمی شود اعتماد کرد. فهمیدم ماجرا یازده سپتامبر و امثال اینها همه اش ساختگی بوده.
💐همه اش برای این بوده که اسلام را خراب کنند.
باید خودم به صورت گسترده، به صورت تخصصی تحقیق می کردم.
#تولد_در_توکیو
#رمان_مذهبی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐نفسم بالا نمی آمد. هم ترسیده بودم و هم ذوق کرده بودم. فکر کردم خیالاتی شده ام. چشم هایم را بستم. با پشت دست هایم مالیدمشان و دوباره باز کردم. آن نور باز هم آنجا بود.
💐از هندزفری هنوز صدای ضعیف قرآن می آمد. نور دستش را به سمت من دراز کرد. هم دلم می خواست دعوتش را قبول کنم و دنبالش بروم و هم ترسیده بودم. دستم را جلو بردم و نبردم.
💐بدنم به رعشه افتاده بود. سر تا پایم می لرزید. چشمم به قرآن افتاد. دستم را بردم سمت قرآن. سوره یاسین را باز کردم. شروع کردم به خواندن ترجمه انگلیسی سوره «یاسین. به قرآن حکمت آموز قسم، تو از پیامبرانی و در راه درستی هستی»
💐«...هشدارهایت فقط در کسانی اثر میگذارد که دنباله رو قرآن باشند و از ترس عذاب ندیده از خدایی رحمان حساب ببرند. » بدنم یخ کرد. انگار سراسر سوره خطاب به من بود.
#تولد_در_توکیو
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا