26.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا فاطمة الزهرا:
راستش را بخواهید کتاب ها و مستند های زیادی پیرامون سوریه و مدافعان حرم و جنگ ۷ساله اش خوانده ام و دیده ام.
اما خواندن اتفاقات سوریه، از زبان پرستاری درقلب منطقه ای در البوکمال ،منطقه ای با ازدیاد زنانی که شوهرانشان برای داعش می جنگند و مردمانی که هم پیمانی شان با داعش از سر اجبار یا جهل ثابت شده است، برایم ارزشمند بود.
در این منطقه بمانی و برایت فرقی نکند این مردمان به کدام دین و مسلک اند و فقط به این فکر کنی که اینها هر طور که باشند همسایه های خانم جان اند.
باید هدف و اراده ی والایی داشته باشی که بتوانی در همچین منطقه ای باشی و به جای کمک به مدافعان مجروح و حضور در خط مقدم، مسئولیت تجهیز و راه اندازی یک بیمارستان مجهز به زایشگاه را بر عهده بگیری.
تازه بعد از این کار شروع می شود اینکه بتوانی ذهنیت های کثیف و بدی که داعش در سال های حضورش در این منطقه نسبت به ایران و جبهه ی مقاومت ایجاد کرده را آرام آرام با تلاش های شبانه روزی و کمک های خالصانه ات از بین ببری.
این که مردم اسم فرزندان تازه متولد شده شان را احسان میگذارند برای تشکر از دکتر احسان حاصل فداکاری و تلاش های یک سری افراد بی ادعا مثل احسان جاویدی هاست و به نظرم همین تغییر ذهنیت کار خیلی بزرگی ست،کاری که ۷ سال داعش برای آن برنامه و نقشه داشته.
راستش به حال مریم و کریمه و اصیله و اسرا و هدیه و همه دختران بیمارستان روستای الهِری البوکمال غبطه میخورم.😔
به حال همه ی آنهایی که رفتند و برای خانم جان کاری کردند هرچند کم و اندک.
#همسایه_های_خانم_جان
#سوریه
#داعش
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
- احسان میری سوریه؟
پنج سال حسرت خوردهام، یک نفر این سؤال را از من بکند:
- یه ساعت فرصت میخوام که برم خونه و ساک ببندم.
میخندد که تا پرواز شنبه، برای بستن ساک فرصت دارم.
از دوشنبه تا شنبه را ۱۰۰ بار با انگشتانم میشمارم؛ پنج روز. پنج روزی که نمیگذرد. دیگر گروه نِخِسا را لحظهای چک میکنم. اسم محلهها و شهرهای سوریه را حفظم. لواهای سوری را بهتر از سوریها میشناسم. شهرهای درگیر و آزادشده. خط پیشروی داعش و مسلحین و هرچه در سوریه جریان دارد. حتی شماره معروفی که از سوریه با آن تماس میگیرند. همه اینها را مدیون گروه نخسا هستم. نیروهای خودسر سپاه که این گروه را زدهاند.
سه روز بعد، تلفنم دوباره زنگ میخورد. همان شماره معروف است با کلی صفر. دوهزار کیلومتر دورتر رحیم گوشی را دست گرفته است. رئیس بهداری حلب در سوریه. اسمم را در لیست دیده و خوشحال زنگ زده که بیا میخواهیم برایت گوسفند زمین بزنیم. چه قندی در دلم آب میشود از شوخیهایش. چه قوت قلبیست حرفهایش. انگار هلم میدهد که بنشینم جلوی سمیه و بگویم تا رفتنم چیزی نمانده است.
دو روزِ باقیمانده تا شنبه و آن پرواز را همه بیتابیم. من، مامان و بابا، سمیه، بچهها و علی. قرار بود با علی همسفر باشیم و نشد. همینجاماندن، از همه بیتابترش کرده است. سال ۹۴ که از مشهد به تهران آمدم، علی طاقت نیاورد از هم دور باشیم. او هم دست زن و بچهاش را گرفت و آمد تهران. بحث رفاقتم با علی، همبازی بچگی و همراز نوجوانی و همصحبت جوانی نیست. بحث همکار هم نیست. علی هماشک من است. اشک و ماادراک اشک، در روضههای دونفرهمان.
#همسایه_های_خانم_جان
پاتوق
یک روز جمعه با خانوادهات دور هم جمع شدهاید، آن وقت یک ازخدابیخبر بیاید و دخترت را بهعنوان کنیز با خود ببرد. چرا؟ چون در خانهات یک تلویزیون سیاه و سفید پیدا کردهاند. نمیدانم به این مرد چه دلداریای بدهم؟ چه بگویم تا داغ دلش سرد شود؟ اصلاً مگر این داغ سرد میشود؟ داغ باختن ناموس. از قوانین داعش زیاد شنیده بودم. قانون منع استفاده از موبایل و تلویزیون. قانون وجوب روبند برای زنها، حکم مسخرهٔ سه تکبیر برای محرمیت و جمعههای زکات. دختر حامد را در همین جمعهٔ سیاه به اسارت بردهاند.
.........
مأمور جمعآوری زکات با شنیدن صدای تلویزیون از داخل خانهٔ حامد، دستور میدهد دخترانش روبندهایشان را باز کنند. دختر وسطی را که بچهٔ شیرخواره دارد و شوهرش برای کار به دمشق رفته، میپسندد. دستور میدهد روی زمین بنشیند. دست روی سرش میگذارد و با سه تکبیر، او را به خود محرم میکند.
#همسایه_های_خانم_جان
#مدافع_حرم
#سوریه
داعش
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
- دکتراحسان بفرمایید سوار شید.
دکتررضا صدایم میزند که از زیارت جا نمانم. بچهها بهسمت ون میروند و من هم دنبالشان. دمشق جای ماندن نیست. نیروهای وارداتی که ما باشیم، از هرجا و برای هر کاری که آمدهاند، فقط یک روز فرصت دارند تا زیارت کنند و به حوزه مأموریتشان بروند. در ون جاگیر میشویم. اول زیارت، بعد جهاد. بچهها با ابوعبدو گرم گرفتهاند. عربی هم که انگار زبان مادریشان است. غلیظتر از خود سوریها.
ابوعبدو در روزهای جنگ آنقدر ایرانی در سوریه جابهجا کرده است که گوشیاش پر از مداحی فارسی باشد و هرکدام را بچهها خواستند، پخش کند. دلمان هلالی میخواهد. شروع به گشتن در موبایلش میکند.
هرچه دیشب در تاریکی فرصت نشد شهر را ببینم حالا فرصت مهیاست. کوچهها و خیابانهایی که پای داعش به خیلیهاشان باز شده نگاهم را پر میکند. مثل محله عقربا. از این محله هیچ نمانده است. نه کوچهای، نه خیابان و خانهای، نه کودکانی که بیمحابای جنگ دنبال هم بدوند. فقط خاک و ویرانی و خانههای خوابیده روی هم. از اینکه سایه جنگ و خرابی اینقدر به حرم نزدیک شده است، دلم میلرزد. برای مردانی که مطمئنم با دستِخالی شهر را نگه داشتهاند. هرچه از جنگ سوریه و ویرانیهایش دیدهام، به کناری میرود، تصویر واقعی جنگ چیزیست که الان میبینم. گرد مرگی که روی این محله پاشیده شده:
- دعای مادرم تأثیر کرده. مسیر زندگیم تغییر کرده.
#همسایه_های_خانم_جان
#داعش
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا