eitaa logo
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
1.8هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 طی گفت‌وگوها قرار شد که گروهی از اشرار بیایند اسلحه هایشان را تحویل بدهند و حاجی تضمین شان کند. آمدند، حاج قاسم را دیدند و جلسه ای صحبت هایش را شنیدند! 🌺 وقتی از جلسه بیرون آمدند، حالشان متفاوت بود، یکی شان گفت: -من سلاحم را تحویل دادم به جمهوری سلیمانی! دیگری بلند گفت: -من هم طرفدار جمهوری سلیمانی هستم. 🌺 صدایشان به گوش حاج قاسم رسید. نگاهشان کرد و در جواب همه حرف ها و نگاه ها و برداشت ها گفت: -ما جمهوری سلیمانی نداریم؛ یک جمهوری داریم؛ جمهوری اسلامی ایران! ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🌺 حاجی بود و یک ماشین سمند! حاضر نبود ماشین را عوض کند، قبول نمی کرد دورش را محافظ زیاد بگیرد و یک جمله هم داشت: -من رو از مردم جدا نکنید! 🌺مردمی که گاهی پشت چراغ قرمز سرشان را که می چرخاندند؛ با ناباروری صورت حاج قاسم را می دیدند که ساکت و ساده نشسته است در سمندی و منتظر است تا چراغ سبز شود! و البته لبخند گرم حاج قاسم نثارشان میشد. 🌺ما احتیاط می کردیم و حاجی دوباره تذکر می داد: -این قدر دنبال من آدم جمع می کنی برای چیه؟ می دونی سه مرتبه هواپیماهای اسراییلی من رو تعقیب کردن و نتونستی من رو زنده بگیرن! 🌺مسئولیتش باعث نمی شد تا مرامش تغییر کند، همان قدر که ساده بود شجاع و حق گو هم بود. همان قدر که محبوب بود مقابل امامش متواضع بود. همان قدر که در کارش مهارت داشت، در مقابل مردم خاکی بود. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🌺بدن حاجی دردمند از جبهه ها و رزم هایش بود‌‌. زخم هایی که یادگاری مانده بود روی بدنش و گاهی آن قدر شدت می گرفت که در صورت و حال حاج قاسم پیدا می شد. دوستان می گفتند: 🌺-حداقل گردن بند طبی را ببندید....! حاجی گاهی موقع تلاوت قرآن که تنها بود، گردن بند طبی را می بست اما می گفت: -این درد ها مال منه، عادت می کنم. بدنش را در هم می فشرد؛ شاید کمتر شود، می گفت: 🌺-من این گردن طبی رو ببندم، نیرو ببینه، چی می شه؟ نمی گه حاج قاسم چی شده....‌ بعد لبخند معروفش را می زد و می گفت: -این درد ها یادگاری رفقای شهیدمه! این ها نباشه یادم می ره کی ام! با این درد ها یاد دوستای شهیدم می افتم؛ یاد حسین یوسف الهی، احمد کاظمی...... 🌺 اصرار می کردند که بدنش را ماساژ بدهند تا شاید کمی بهتر بشود؛ نگاه آشنا و مکث دارش را می انداخت روی صورت دوستان و می گفت: -این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و دینه که آدم رو می کشه؛ شهدا نمی دادن بدن شون رو کسی ماساژ بده! ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🌺 دانشگاه امام حسین (ع) و دانشجویان چشم به راه آمدن آقا بودند! فرماندهان رده اول همه بودند، حاج قاسم هم! آقا که وارد جایگاه شدند، 🌺دستان فرماندهان کنار سرشان قرار گرفت و احترام نظامی دادند به فرمانده! اما حاج قاسم دست چپش را هم گذاشت روی قلبش، و نگاه متواضعش را دوخت به صورت آقا! 🌺بعد از مراسم گفتم: -حاجی، عرف نظامی اینه که برای احترام دست رو کنار سر می ذارن! اون دستتون رو هم روی سینه گذاشتی! قضیه چیه؟ نگاهم کرد و گفت: -حس کردم آقا نگرانند، دست گذاشتم روی سینه ام تا بگم، حاج قاسم فدات بشه آقای من! ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🌺لحظاتی از زمین و زمینی ها جدا شویم… آسمانی ها عجیب اند و کمیاب، باکتاب حاج قاسم جلد دوم خانم نرجس شکوریان فرد. و از خاطرات زیبای سردار دلها لذت ببرید. 🌺حاج قاسم دائم در مأموریت خارج از کشور بود! شاید هیچ‌ کس باور نکند اما او برای هیچ کدام از این مأموریت ‌هایش حقوق نمی ‌گرفت! 🌺یک بار مشکل مالی برایش پیش آمد. یار و همراه همیشگی دنیا و آخرتش، پورجعفری متوجه مشکل مالی حاجی شد. بدون آن ‌که ایشان متوجه شود، با سردار قاآنی قضیه را مطرح کرد. او هم به معاونت مالی دستور داد که یکی از مأموریت ‌های خارج از کشور حاج ‌قاسم را حساب کنند و هزینه را واریز کنند! 🌺وقتی که متوجه شد، اولین کارش برگرداندن پول به حساب سپاه بود، بعد هم توبیخ هر سه نفر… به آن ‌ها گفت: شما اشتباه می ‌کنید در زندگی شخصی من دخالت می‌ کنید؛ به شما ربطی ندارد که من مشکل مالی دارم یا ندارم؛ بعد از این دیگر از این‌ کارها نکنید! ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده. (ع) (ع) (ع)