🌺 طی گفتوگوها قرار شد که گروهی از اشرار بیایند اسلحه هایشان را تحویل بدهند و حاجی تضمین شان کند.
آمدند، حاج قاسم را دیدند و جلسه ای صحبت هایش را شنیدند!
🌺 وقتی از جلسه بیرون آمدند، حالشان متفاوت بود، یکی شان گفت:
-من سلاحم را تحویل دادم به جمهوری سلیمانی!
دیگری بلند گفت:
-من هم طرفدار جمهوری سلیمانی هستم.
🌺 صدایشان به گوش حاج قاسم رسید.
نگاهشان کرد و در جواب همه حرف ها و نگاه ها و برداشت ها گفت:
-ما جمهوری سلیمانی نداریم؛ یک جمهوری داریم؛ جمهوری اسلامی ایران!
#حاج_قاسم2
#مرد_میدان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺 حاجی بود و یک ماشین سمند!
حاضر نبود ماشین را عوض کند، قبول نمی کرد دورش را محافظ زیاد بگیرد و یک جمله هم داشت:
-من رو از مردم جدا نکنید!
🌺مردمی که گاهی پشت چراغ قرمز سرشان را که می چرخاندند؛ با ناباروری صورت حاج قاسم را می دیدند که ساکت و ساده نشسته است در سمندی و منتظر است تا چراغ سبز شود!
و البته لبخند گرم حاج قاسم نثارشان میشد.
🌺ما احتیاط می کردیم و حاجی دوباره تذکر می داد:
-این قدر دنبال من آدم جمع می کنی برای چیه؟
می دونی سه مرتبه هواپیماهای اسراییلی من رو تعقیب کردن و نتونستی من رو زنده بگیرن!
🌺مسئولیتش باعث نمی شد تا مرامش تغییر کند، همان قدر که ساده بود شجاع و حق گو هم بود.
همان قدر که محبوب بود مقابل امامش متواضع بود. همان قدر که در کارش مهارت داشت، در مقابل مردم خاکی بود.
#حاج_قاسم2
#حاج_قاسم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺بدن حاجی دردمند از جبهه ها و رزم هایش بود.
زخم هایی که یادگاری مانده بود روی بدنش و گاهی آن قدر شدت می گرفت که در صورت و حال حاج قاسم پیدا می شد.
دوستان می گفتند:
🌺-حداقل گردن بند طبی را ببندید....!
حاجی گاهی موقع تلاوت قرآن که تنها بود، گردن بند طبی را می بست اما می گفت:
-این درد ها مال منه، عادت می کنم.
بدنش را در هم می فشرد؛ شاید کمتر شود، می گفت:
🌺-من این گردن طبی رو ببندم، نیرو ببینه، چی می شه؟ نمی گه حاج قاسم چی شده....
بعد لبخند معروفش را می زد و می گفت:
-این درد ها یادگاری رفقای شهیدمه!
این ها نباشه یادم می ره کی ام!
با این درد ها یاد دوستای شهیدم می افتم؛ یاد حسین یوسف الهی، احمد کاظمی......
🌺 اصرار می کردند که بدنش را ماساژ بدهند تا شاید کمی بهتر بشود؛
نگاه آشنا و مکث دارش را می انداخت روی صورت دوستان و می گفت:
-این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و دینه که آدم رو می کشه؛
شهدا نمی دادن بدن شون رو کسی ماساژ بده!
#حاج_قاسم2
#نرجس_شکوریان_فرد
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺 دانشگاه امام حسین (ع) و دانشجویان چشم به راه آمدن آقا بودند!
فرماندهان رده اول همه بودند، حاج قاسم هم!
آقا که وارد جایگاه شدند،
🌺دستان فرماندهان کنار سرشان قرار گرفت و احترام نظامی دادند به فرمانده!
اما حاج قاسم دست چپش را هم گذاشت روی قلبش، و نگاه متواضعش را دوخت به صورت آقا!
🌺بعد از مراسم گفتم:
-حاجی، عرف نظامی اینه که برای احترام دست رو کنار سر می ذارن!
اون دستتون رو هم روی سینه گذاشتی! قضیه چیه؟
نگاهم کرد و گفت:
-حس کردم آقا نگرانند، دست گذاشتم روی سینه ام تا بگم، حاج قاسم فدات بشه آقای من!
#حاج_قاسم2
#سردار_سلیمانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺لحظاتی از زمین و زمینی ها جدا شویم… آسمانی ها عجیب اند و کمیاب، باکتاب حاج قاسم جلد دوم خانم نرجس شکوریان فرد.
و از خاطرات زیبای سردار دلها لذت ببرید.
🌺حاج قاسم دائم در مأموریت خارج از کشور بود!
شاید هیچ کس باور نکند اما او برای هیچ کدام از این مأموریت هایش حقوق نمی گرفت!
🌺یک بار مشکل مالی برایش پیش آمد.
یار و همراه همیشگی دنیا و آخرتش، پورجعفری متوجه مشکل مالی حاجی شد.
بدون آن که ایشان متوجه شود، با سردار قاآنی قضیه را مطرح کرد.
او هم به معاونت مالی دستور داد که یکی از مأموریت های خارج از کشور حاج قاسم را حساب کنند و هزینه را واریز کنند!
🌺وقتی که متوجه شد، اولین کارش برگرداندن پول به حساب سپاه بود، بعد هم توبیخ هر سه نفر…
به آن ها گفت:
شما اشتباه می کنید در زندگی شخصی من دخالت می کنید؛ به شما ربطی ندارد که من مشکل مالی دارم یا ندارم؛ بعد از این دیگر از این کارها نکنید!
#حاج_قاسم2
#سردار_دلها
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا