🌸فضّه خدمتگزار عالم و شهیر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و راوی حدیث از آن بانوی بزرگ است.
در کتب تاریخی، برای نخستین بار در دوران اولیه بعد از هجرت رسول اکرم(ص) به مدینه، از این بانوی پرهیزکار نام برده شده است.
🌸آن ایام آیهای نازل شد که پس از آن پیامبر اسلام فضه را برای کمک و یاری بانوی عالمین به منزل حضرت زهرا (س) فرستادند.حضرت فضه در مقام والایی از ایمان و تقوی قرار دارد. ایشان در نطق و خطابه قهرمان زبردستی بوده و علاوه بر افتخار خدمت به حضرت زهرا (سلام الله علیها)، سراسر زندگی این بانوی
نمونه، از خلوص و معنویت موج میزند.
🌸آنطور که تاریخ گواهی میدهد، این زن والامقام در مدت بیست سال از زندگی خود حتی گفتوگو و مکالمات عرفی خود را هم با آیات قرآن کریم بیان میکرد.
#شبیه_مریم
#فضّه
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
بخشی از متن کتاب :
" روزها و شبها یکی پس از دیگری میآمدند و میرفتند . زمان در گذر بود . ولی روزها دیگر مانند همیشه برای فضه تکراری نبود .
او همواره کنار بانویش فاطمه بود و به علم آموزی و حفظ آیههای قرآن و تفسیر آنها مشعول بود .
...
فضه وقتی به خانه رسید پیامبر در منزل بانویش بود. بانویش فاطمه حریرهای برایشان آماده کرده بود و امایمن نیز ظرفی ماست ، کره و مقداری خرما هدیه داده بود . پیامبر وضو گرفت و به سوی قبله ایستاد و مدتی دعا کرد . آنگاه با چشمانی پر از اشک سر به سجده گذاشت .
...
از آینده ای باخبر شده بود که طاقت شنیدنش را نداشت . گریه کنان از جفای روزگار و مردمان نااهل به پروردگار شکایت کرد . نفهمید چقدر گذشته است . ناگاه به خودش آمد و در دل به خودش نهیب زد که آنها از او سزاوارترند .آنها مستجاب الدعوهاند و به راحتی توان تغییر هر چیزی را دارند اما این سرنوشت را هرچند سخت و جانکاه پذیرفتهاند ، پس به یقین رسید که این امتحان الهی از سوی پروردگار عالمیان است . مصمم و با اقتدار از جا بلند شد و محکم ایستاد . با خودش عهد کرد تا لحظه ای که زنده است کنار اهل بیت پیامبر بماند و تا جان در بدن دارد از آنها دفاع کند . "
#شبیه_مریم
#فضّه
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌸به فضه اتاقی اختصاص داده شد. او ناباورانه قدم برداشت و به اتاق رفت. چگونه ممکن بود به کنیزی اتاق بدهند. فضه هنوز مبهوت بود؛ دستش را چند بار محکم روی گونه اش زد تا ببیند خواب است یا بیدار. بیدار بود.
🌸 صلیب کوچکی را روی یکی از طاقچه های کوچک اتاق گذاشت و با شعفی که در وجودش موج می زد از اتاق بیرون آمد. فاطمه بانوی خانه، کارها را با فضه تقسیم کرد؛ یک روز خودش کارهای خانه را انجام می دهد و روز دیگر فضه.
🌸فاطمه با مهربانی و ادب از او پرسید:«خمیر را درست می کنی یان نان می پزی:»فضه که هنوز مبهوت چهره زیبا و دوست داشتی فاطمه بود یک باره به خودش آمد.
🌸او مشعوف از اینکه برایش منزلتی این چنین قائل شده اند و همانند بانوی خانه نظرش را جویا می شوند ذوق زده و هول گفت:«خمیر درست کردن و آوردن هیزم با من.»
#شبیه_مریم
#بریده_کتاب
@maghar98
🌸فضه صدایی شنید که می خواست وارد شود. فاطمه ایستاد و پدرش را به داخل دعوت کرد. باز هم ضربان قلب فضه به قدری زیاد شد که گمان کرد الان است قلبش از سینه اش بیرون بیاید.
🌸او می توانست فارقلیط را از نزدیک ببیند و با او هم کلام شود. سرپا شور و شوق بود. فاطمه تمام قد به احترام پدر ایستاده بود. پیامبر که وارد شد فاطمه دست ایشان را بوسید و در جای خود نشاند و پیش روی ایشان مودّب نشست.
🌸فضه که همراه زینب همچنان مشغول درست کردن خمیر بود به دستهایش نگاه کرد که از فرط هیجان می لرزید. با پیامبر سخن گفته بود 《از دهکده کوچکشان و پدر عزیزش که سال ها در انتظار دیدار فارقیط زمانه مانده بود.》
#شبیه_مریم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌸ام ایمن پیش فضه خندید و گفت: « یک شب خواب دیدم که تکه ای از اعضای پیامبر در خانه من افتاده است. این خواب من را پریشان کرد و تمام شب را تا صبح به گریه گذرندام.
🌸همسایه هایم به پیامبر خبر دادند و ایشان من را خواستند و علت را جویا شدند. به ایشان عرض کردم خواب بدی دیدم و برای گفتن آن عذر آوردم.»
🌸ام ایمن با یادآوری این خاطره لبخدی برلبانش ظاهر شده بود و به چهره فضه که تعجب از چشم هایش گشاد شده بود، نگاه کرد و ادامه داد:
🌸-پیامبر فرمود:«تعبیر خوابت نه آنگونه است که پنداشتی.»، با شنیدند سخنان ایشان جرئت یافتم و خوابم را بازگو نمودم. پیامبر فرمود: «چه خواب نیکی! همانا از فاطمه پسری به نام حسین متولد می شود که حضانت و پرستاری او با تو خواهدبود.»
#شبیه_مریم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا