eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
287 دنبال‌کننده
1هزار عکس
245 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ از سنت‌های خیلی خوب و پسندیده‌ای که قبل‌ها بیشتر انجام می شد افطاری دادن بود که بچه‌های پایگاه‌های بسیج تو ماه رمضون تو خونه‌های همدیگه می‌رفتند، قرآن می‌خوندند، هیئت می‌گرفتند یا نه فقط برای افطار معمولا بچه‌های پایگاه همدیگر رو دعوت می‌کردند. خدا رحمت کنه شهید والامقام سعید شاهدی هم از این قاعده مستثنی نبود و تو این افطاری دادن‌ها همیشه شرکت می‌کرد. یادم نمیره آخرین بار، قبل از اینکه تصمیم گرفته بشه که ما روزهای عید فطر صبحونه بدیم، سفره افطار انداخته بودیم و خانواده هم منتظر بودند که بچه ها بیان. ما سفره رو چیده بودیم اما هیچ کس نیومده بود. من و اصغر داداشم همه ش می‌رفتیم جلوی در می‌گفتیم خدایا پس چرا کسی نیومد؟! هم بچه‌های پایگاه هم بچه‌های حوزه که دعوت کرده بودیم؛ سعید شاهدی، حاج اکبر طیبی و مابقی دوستان... از هیچکدوم خبری نبود. حتی اذان هم داد و دیدیم عه کسی نیومده. همون لحظات بود که دیگه من خیلی ناراحت شدم گفتم این چه اتفاقیه؟! این همه هزینه و تدارک، پیش خانواده چی میخواد بشه؟! یه ۸-۷ دقیقه بعد از اذان، یک دفعه دیدم بچه‌ها با موتورهای خیلی زیادی دارند به سمت خونه ما می یان و پیشقراول شون هم معمولا سعید بود. چون دست فرمونش خوب بود اولین نفر اومد وییییژ توی حیاط خونه آقام اینا پارک کرد. زد رو جک و گفت اکبر جون ما اومدیم... بچه ها اول رفته بودند نماز خونده بودند و بعد اومدند منزل ما. اون لحظه من خیلی خوشحال شدم. مخصوصا وقتی دیدم آقا سعید افطار اومدن منزل ما. همون شب یا بعدا تصمیم گرفته شد؛ گفتند شما از سال بعد به جای افطاری، خونه‌تون روز عیدفطر صبحونه بدید ما هم گفتیم باشه. راوی؛ آقای _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ از سنت‌های خیلی خوب و پسندیده‌ای که قبل‌ها بیشتر انجام می شد افطاری دادن بود که بچه‌های پایگاه‌های
بنا به تصمیمی که گرفته شد؛ دو سه سال ما عید فطر صبحانه می‌دادیم و علی رغم اینکه خیلی دوست داشتیم بریم مصلی پشت رهبر عزیزمون نماز بخونیم، این سنت باعث شده بود که ما از این فریضه جا بمونیم و نتونیم بریم، چون بین بچه‌ها این پیچیده بود که صبحونه روز عید فطر خونه ما هستش. خاطرم هست که ما از ساعت ۵ و ۶ صبح پذیرای دوستان بودیم چون بعضی‌ها نماز نمی‌رفتند یا اکثرا می‌رفتند تو محل می خوندند. توی محل ساعت ۷ نماز خونده می‌شد و از حول و حوش ساعت ۷ و نیم اونایی که توی محل نماز عید فطر رو خونده بودند، می‌اومدند منزل ما صبحونه می‌خوردند، می‌رفتند. تا آخرین نفر کسانی بودند که از مصلی می اومدند. اون موقع معمولا آقا ۸/۵_۸ نماز را می‌خوندند، بعدشم خطبه‌ها رو اقامه می‌کردند. معمولا تا ساعت ۱۱_۱۰/۵ دوستان می‌اومدند. خدا رحمت کنه سعید شاهدی جزء اون آخرین نفرها بود که می اومد چون می‌رفت مصلی پشت آقا نماز می‌خوند و می‌اومد. آخرین بار هم یادمه یه بارونی آبی رنگی تنش بود و با موتور اومد، با یکی دو نفر دیگه جزء آخرین نفرات بودند و کلی شوخی کردیم و خندیدیم. صبحونه فکر کنم نیمرو با مخلفات بهشون دادیم، خوردند و رفتند. خدا رحمتش کنه جاش خیلی خالیه (تو این آخرین روز ماه رمضان یادش کنیم) و ان شاء الله روز عید فطر به یاد این شهید والامقام یه فاتحه‌ای قرائت کنیم و یادش رو گرامی بداریم. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد راوی؛ آقای ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ یه بار دهه اول ایام فاطمیه رفتیم هیئت و به محض اینکه هیئت تموم شد، سعید توی اون حالی که حسابی گریه و عزاداری کرده بودیم، خیلی جدی گفت پاشو می‌خوایم بریم خونه حضرت زهرا(س). من پیش خودم گفتم خدایا این چی میگه؟! بریم خونه حضرت زهرا؟! گفت خیلی جای عجیبیه. منم رو عالم سادگی خودم گفتم خدایا حتما می خوایم یه دخمه‌ای جایی بریم که مثل خونه حضرت زهرا(س) درست کردند‌؛ درِ نیم سوخته‌ و آتش گرفته و ... من بودم و سعید شاهدی و حاج اکبر طیبی دو‌تا موتور راه افتادیم بریم، آقا ما هی رفتیم دیدیم سمت بالای شهره، رفتیم رفتیم خورد به نیاوران، باز من دوزاریم نیفتاد، پیش خودم گفتم حتماً یه باغی هستش، یه جایی شبیه خونه حضرت زهرا درست کردن. از موقعی هم که از در هیئت اومدیم بیرون، سعید شروع کرد پشت موتور هی روضه خوندن و گریه کردن. وقتی دیدم او با این حالش داره من و می بره اونجا، همه ش به خودم می گفتم خدایا آیا من می‌تونم از عهده‌ی این صحنه و در نیم سوخته بر بیام؟! آیا می‌تونم حقشو ادا کنم؟! خدایا من خوب می‌تونم عزاداری و عرض ادب کنم؟! هی پیش خودم فکر و خیال می کردم و حال سختی به من دست داد. سعید هم هی می‌خوند دیگه، منم تو اون حالت داغون روحی، می‌گفتم خدایا سعیدم که اینجوریه من چیکار کنم؟! رفتیم با موتور وارد باغی شدیم و خیلی چیز عجیبی بود؛ واقعاً خونه و ویلا نمیشه گفت، عمارت بود. ما رفتیم وارد عمارت شدیم، دیدم لوستر خییییلی بلند و درهای شیشه‌ای و ... رفتم نشستم، بازم انقدر خدا می دونه سعید خودش یه حالتی بود من بازم دوزاریم نیفتاد. پیش خودم گفتم حتماً داخل این عمارت، یه اتاقی یه جایی درست کردن. هی نشستیم دیدیم خیلی لاکچری میومدن از مهمونا پذیرایی می‌کردن و ... من درِ گوش آقا سعید گفتم آقا سعید ببخشیدا این خونه حضرت زهرا کجاست؟! یه دونه زد به پهلوم گفت خونه حضرت زهرا همین جاست دیگه، مگه نمی‌بینی؟! بعد زد زیر خنده... من یهو هرچی تو ذهنم ساخته بودم ریخت. گفتم خدایا این چی بود یه ساعت طول کشید تا اینجا من تو چه فکر و خیالی بودم. برداشت ما رو آورد خونه حضرت زهرا مثلا. گفت می‌بینی چقدر شبیه خونه حضرت زهراست؟ من تازه دوزاریم افتاد که این بشر داشت به طعنه می‌گفت بعضیا چه عمارت‌ها و چه خونه‌هایی دارند. حالا یه بنده خدایی ظاهراً سعید رو دعوت کرده بود بیاد اونجا براشون روضه بخونه؛ از این روضه لاکچریا که رو مبل بشینی و یه چیزی خونده باشی... راوی؛ آقای ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
سعید خیلی عاشق حضرت زهرا(س) بود. وقتی که جنازه ش رو غسل دادن همه دیدند که مثل حضرت زهرا شهید شده بود. من هر وقت بخوام روضه حضرت زهرا سلام الله علیها رو پیش چشمام مجسم کنم، جنازه سعید رو مجسم می‌ کنم؛ پهلو و بازوی شکسته شو، سینه ی ترکش خورده‌ش که وقتی غسلش می‌دادند، از سینه‌ ش خون می‌اومد. حاج محمود ژولیده هم‌ اونجا داشت روضه می‌خوند، گفت؛ «آی مردم! ببینید این حضرت زهرایی بود، می‌گن وقتی حضرت علی (ع) حضرت زهرا(س) را غسل می‌داد، خونابه از سینه مبارک حضرت زهرا می‌اومد...» سعید هم وقتی می‌شستندش من خودم اونجا بالا سرش بودم، دیدم قشنگ خونابه از بازو و سینه ش می‌اومد. محمود ژولیده هم می‌خوند و همه گریه می‌کردند. راوی؛ آقای ___________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ✍ فهرست راویان کانال ⬇️⬇️ 🔹 خانواده: (فرزند) (فرزند) 🍃🍃🍃🍃🍃 🔹دوستان و آشنایان (به ترتیب حروف الفبا/ حرف اول فامیلی): آقای سید داوود آقای حسن آقای جعفر آقای علیرضا آقای مسیب خانم آقای محمد آقای محمود آقای احمد آقای آقای مرتضی آقای حمید آقای احمد آقای محمد آقای ناصر آقای مهدی آقای غلامرضا آقای شیخ آقای سیدمحمود آقای مهدی آقای آقای ابراهیم آقای علی آقای سیدمجتبی آقای محمد خانم منصوره آقای ایرج آقای عباس آقای داود آقای مجتبی آقای حسین آقای رضا خانم آقای رضا آقای غفور آقای خانم آقای آقای علیرضا آقای آقای محمد آقای ایوب آقای حسین آقای ناصر آقای رضا آقای محسن آقای آقای حسن آقای محسن آقای جمال آقای داود آقای عبدالله آقای اکبر آقای حسین آقای مجتبی آقای موسی آقای اسدالله آقای مهدی آقای مهدی آقای محمد آقای حسن آقای روح الله آقای قربان آقای حسن آقای آقای آقای سید محمد آقای علیرضا آقای حسین آقای سیدحسن آقای آقای بهرام آقای اکبر آقای نادر آقای رضا آقای علی خانم آقای علی ❇️ محتواهای دیگر(اعم از نامه، فیلم و ...) از؛ آقای حسین آقای فرشید آقای اصغر آقای محسن آقای محمدیوسف آقای زکریا آقای کشاورز 🍃🍃🍃🍃🍃 @shalamchekojaboodi