از سنتهای خیلی خوب و پسندیدهای که قبلها بیشتر انجام می شد افطاری دادن بود که بچههای پایگاههای بسیج تو ماه رمضون تو خونههای همدیگه میرفتند، قرآن میخوندند، هیئت میگرفتند یا نه فقط برای افطار معمولا بچههای پایگاه همدیگر رو دعوت میکردند.
خدا رحمت کنه شهید والامقام سعید شاهدی هم از این قاعده مستثنی نبود و تو این افطاری دادنها همیشه شرکت میکرد.
یادم نمیره آخرین بار، قبل از اینکه تصمیم گرفته بشه که ما روزهای عید فطر صبحونه بدیم، سفره افطار انداخته بودیم و خانواده هم منتظر بودند که بچه ها بیان. ما سفره رو چیده بودیم اما هیچ کس نیومده بود.
من و اصغر داداشم همه ش میرفتیم جلوی در میگفتیم خدایا پس چرا کسی نیومد؟! هم بچههای پایگاه هم بچههای حوزه که دعوت کرده بودیم؛ سعید شاهدی، حاج اکبر طیبی و مابقی دوستان... از هیچکدوم خبری نبود.
حتی اذان هم داد و دیدیم عه کسی نیومده. همون لحظات بود که دیگه من خیلی ناراحت شدم گفتم این چه اتفاقیه؟! این همه هزینه و تدارک، پیش خانواده چی میخواد بشه؟!
یه ۸-۷ دقیقه بعد از اذان، یک دفعه دیدم بچهها با موتورهای خیلی زیادی دارند به سمت خونه ما می یان و پیشقراول شون هم معمولا سعید بود. چون دست فرمونش خوب بود اولین نفر اومد وییییژ توی حیاط خونه آقام اینا پارک کرد. زد رو جک و گفت اکبر جون ما اومدیم...
بچه ها اول رفته بودند نماز خونده بودند و بعد اومدند منزل ما. اون لحظه من خیلی خوشحال شدم. مخصوصا وقتی دیدم آقا سعید افطار اومدن منزل ما.
همون شب یا بعدا تصمیم گرفته شد؛ گفتند شما از سال بعد به جای افطاری، خونهتون روز عیدفطر صبحونه بدید ما هم گفتیم باشه.
راوی؛ آقای #اکبر_حیدری
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
از سنتهای خیلی خوب و پسندیدهای که قبلها بیشتر انجام می شد افطاری دادن بود که بچههای پایگاههای
بنا به تصمیمی که گرفته شد؛ دو سه سال ما عید فطر صبحانه میدادیم و علی رغم اینکه خیلی دوست داشتیم بریم مصلی پشت رهبر عزیزمون نماز بخونیم، این سنت باعث شده بود که ما از این فریضه جا بمونیم و نتونیم بریم، چون بین بچهها این پیچیده بود که صبحونه روز عید فطر خونه ما هستش.
خاطرم هست که ما از ساعت ۵ و ۶ صبح پذیرای دوستان بودیم چون بعضیها نماز نمیرفتند یا اکثرا میرفتند تو محل می خوندند. توی محل ساعت ۷ نماز خونده میشد و از حول و حوش ساعت ۷ و نیم اونایی که توی محل نماز عید فطر رو خونده بودند، میاومدند منزل ما صبحونه میخوردند، میرفتند.
تا آخرین نفر کسانی بودند که از مصلی می اومدند. اون موقع معمولا آقا ۸/۵_۸ نماز را میخوندند، بعدشم خطبهها رو اقامه میکردند. معمولا تا ساعت ۱۱_۱۰/۵ دوستان میاومدند.
خدا رحمت کنه سعید شاهدی جزء اون آخرین نفرها بود که می اومد چون میرفت مصلی پشت آقا نماز میخوند و میاومد.
آخرین بار هم یادمه یه بارونی آبی رنگی تنش بود و با موتور اومد، با یکی دو نفر دیگه جزء آخرین نفرات بودند و کلی شوخی کردیم و خندیدیم. صبحونه فکر کنم نیمرو با مخلفات بهشون دادیم، خوردند و رفتند.
خدا رحمتش کنه جاش خیلی خالیه (تو این آخرین روز ماه رمضان یادش کنیم) و ان شاء الله روز عید فطر به یاد این شهید والامقام یه فاتحهای قرائت کنیم و یادش رو گرامی بداریم.
به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
راوی؛ آقای #اکبر_حیدری
#خاطرات_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یه بار دهه اول ایام فاطمیه رفتیم هیئت و به محض اینکه هیئت تموم شد، سعید توی اون حالی که حسابی گریه و عزاداری کرده بودیم، خیلی جدی گفت پاشو میخوایم بریم خونه حضرت زهرا(س).
من پیش خودم گفتم خدایا این چی میگه؟! بریم خونه حضرت زهرا؟! گفت خیلی جای عجیبیه. منم رو عالم سادگی خودم گفتم خدایا حتما می خوایم یه دخمهای جایی بریم که مثل خونه حضرت زهرا(س) درست کردند؛ درِ نیم سوخته و آتش گرفته و ...
من بودم و سعید شاهدی و حاج اکبر طیبی دوتا موتور راه افتادیم بریم، آقا ما هی رفتیم دیدیم سمت بالای شهره، رفتیم رفتیم خورد به نیاوران، باز من دوزاریم نیفتاد، پیش خودم گفتم حتماً یه باغی هستش، یه جایی شبیه خونه حضرت زهرا درست کردن.
از موقعی هم که از در هیئت اومدیم بیرون، سعید شروع کرد پشت موتور هی روضه خوندن و گریه کردن.
وقتی دیدم او با این حالش داره من و می بره اونجا، همه ش به خودم می گفتم خدایا آیا من میتونم از عهدهی این صحنه و در نیم سوخته بر بیام؟! آیا میتونم حقشو ادا کنم؟! خدایا من خوب میتونم عزاداری و عرض ادب کنم؟! هی پیش خودم فکر و خیال می کردم و حال سختی به من دست داد.
سعید هم هی میخوند دیگه، منم تو اون حالت داغون روحی، میگفتم خدایا سعیدم که اینجوریه من چیکار کنم؟!
رفتیم با موتور وارد باغی شدیم و خیلی چیز عجیبی بود؛ واقعاً خونه و ویلا نمیشه گفت، عمارت بود. ما رفتیم وارد عمارت شدیم، دیدم لوستر خییییلی بلند و درهای شیشهای و ... رفتم نشستم، بازم انقدر خدا می دونه سعید خودش یه حالتی بود من بازم دوزاریم نیفتاد. پیش خودم گفتم حتماً داخل این عمارت، یه اتاقی یه جایی درست کردن.
هی نشستیم دیدیم خیلی لاکچری میومدن از مهمونا پذیرایی میکردن و ... من درِ گوش آقا سعید گفتم آقا سعید ببخشیدا این خونه حضرت زهرا کجاست؟!
یه دونه زد به پهلوم گفت خونه حضرت زهرا همین جاست دیگه، مگه نمیبینی؟! بعد زد زیر خنده...
من یهو هرچی تو ذهنم ساخته بودم ریخت. گفتم خدایا این چی بود یه ساعت طول کشید تا اینجا من تو چه فکر و خیالی بودم. برداشت ما رو آورد خونه حضرت زهرا مثلا.
گفت میبینی چقدر شبیه خونه حضرت زهراست؟ من تازه دوزاریم افتاد که این بشر داشت به طعنه میگفت بعضیا چه عمارتها و چه خونههایی دارند.
حالا یه بنده خدایی ظاهراً سعید رو دعوت کرده بود بیاد اونجا براشون روضه بخونه؛ از این روضه لاکچریا که رو مبل بشینی و یه چیزی خونده باشی...
راوی؛ آقای #اکبر_حیدری
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
سعید خیلی عاشق حضرت زهرا(س) بود. وقتی که جنازه ش رو غسل دادن همه دیدند که مثل حضرت زهرا شهید شده بود.
من هر وقت بخوام روضه حضرت زهرا سلام الله علیها رو پیش چشمام مجسم کنم، جنازه سعید رو مجسم می کنم؛ پهلو و بازوی شکسته شو، سینه ی ترکش خوردهش که وقتی غسلش میدادند، از سینه ش خون میاومد.
حاج محمود ژولیده هم اونجا داشت روضه میخوند، گفت؛ «آی مردم! ببینید این حضرت زهرایی بود، میگن وقتی حضرت علی (ع) حضرت زهرا(س) را غسل میداد، خونابه از سینه مبارک حضرت زهرا میاومد...»
سعید هم وقتی میشستندش من خودم اونجا بالا سرش بودم، دیدم قشنگ خونابه از بازو و سینه ش میاومد. محمود ژولیده هم میخوند و همه گریه میکردند.
راوی؛ آقای #اکبر_حیدری
#خاطرات_سعید
___________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
✍ فهرست راویان کانال
⬇️⬇️
🔹 خانواده:
#مادر
#پدر
#همسر
#رضا_مؤمنی (فرزند)
#صادق_شاهدی (فرزند)
#برادر_مجید
#خواهر1
#خواهر2
#خواهر3
#خواهرزاده
#عمه_سکینه
🍃🍃🍃🍃🍃
🔹دوستان و آشنایان (به ترتیب حروف الفبا/ حرف اول فامیلی):
آقای سید داوود #امیرواقفی
آقای حسن #ادیبی
آقای جعفر #اجلالی
آقای علیرضا #اکبری
آقای مسیب #اسماعیلی
خانم #آقاجانزاده
آقای محمد #آقازاده
آقای محمود #برزه
آقای احمد #بیگدلی
آقای #مرتضی_بیگدلی
آقای مرتضی #بابایی
آقای حمید #پایمرد
آقای احمد #پاک_نهاد
آقای محمد #پرهیزکار
آقای ناصر #توحیدی
آقای مهدی #جوزی
آقای غلامرضا #جمشیدی
#خانم_جمشیدی
آقای شیخ #محسن_حسینی
آقای سیدمحمود #حسینی
آقای مهدی #حاج_محمدی
آقای #اکبر_حیدری
آقای ابراهیم #حمیدی
آقای علی #حسنی
آقای سیدمجتبی #حقگو
آقای محمد #خطیبی
خانم منصوره #خاکپور
آقای ایرج #خوشبین
آقای عباس #دارابی
آقای داود #دشتی
آقای مجتبی #ذوالفقاری
آقای حسین #ذوالقدر
آقای رضا #رحمت
خانم #رسولی
آقای رضا #رئوفی
آقای غفور #رمضانی
آقای #مهدی_رفیعی
#خانم_رفیعی
خانم #فاطمه_رفیعی
آقای #مجید_رفیعی
آقای علیرضا #رجبی
آقای #مهدی_رجبی
آقای محمد #زارعین
آقای ایوب #زال
آقای حسین #سازور
آقای ناصر #سلطانیان
آقای رضا #سلطانی
آقای محسن #شیرازی
آقای #شکراللهی
آقای حسن #شمسیان
آقای محسن #صالحی
آقای جمال #صالحی
آقای داود #صبوری
آقای عبدالله #ضیغمی
آقای اکبر #طیبی
آقای حسین #طوسی
آقای مجتبی #عزتی
آقای موسی #علینژاد
آقای اسدالله #عسگرخانی
آقای مهدی #عطایی
آقای مهدی #علیشاهی
آقای محمد #عبادی_فر
آقای حسن #عبدی
آقای روح الله #غفاری
آقای قربان #غزالی
آقای حسن #فاطمی_نهاد
آقای #فیاض_مقدم
#خانم_قاصد
آقای #مهدی_قاصد
آقای سید محمد #مجتهدی
آقای علیرضا #مسلم_خانی
آقای حسین #مقدمی
آقای سیدحسن #میرباقری
آقای #سیدعلی_میرباقری
آقای بهرام #میهن_آبادی
آقای اکبر #میرزایی
آقای نادر #ملک_کندی
آقای رضا #معروفی
آقای علی #منتظر
خانم #نعمتی
آقای علی #نورافکن
❇️ محتواهای دیگر(اعم از نامه، فیلم و ...) از؛
آقای حسین #آقاجانی
آقای فرشید #انصاری
آقای اصغر #برزکار
آقای محسن #بنی_یعقوب
آقای محمدیوسف #جانمحمدی
آقای زکریا #حیات_الغیبی
آقای کشاورز #محمدیان
🍃🍃🍃🍃🍃
#فهرست_راویان
@shalamchekojaboodi