eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
298 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
302 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح روز شنبه دوم دی ماه ، که مصادف بود با آخرین روز ماه رجب ، طبق رسم همیشگی مون در تفحص یه ورزش انجام دادیم و بچه ها قدری دویدند و بعد موقع صبحانه شد. دیدم سعید خوابه و دراز کشیده. چندین بار صداش کردم گفتم آقا سعید بلند شو ، سعید جان پاشو ...هی مسخره بازی در آورد و بلند نمی شد. یه چفیه بلندی داشت که معمولا دور کمرش می بست، اونو به عنوان شمد روش انداخته بود. من دیدم بلند نمی شه این شمد رو از روش کشیدم ، خب بالاخره اون گرمی زیر شمد که جای خودشو به خنکی صبح داد ، گفت ؛ اَااااه حتما باید ریا کنم و بگم که روزه ام؟ ما صبحانه خوردیم و سه دسته شدیم ؛ سعید و محمود و یکی دو تا از بچه ها رفتند سمت ارتفاع ۱۱۲ ، یه سری بچه ها رفتند پشت بیل مکانیکی، من و یکی دو نفر دیگه رفتیم برای شناسایی. با اینکه دی ماه بود ولی فکه زمستانش هم گرمه، به خاطر همین در خنکی هوا راهی می شدیم و در خنکی هوا بر می گشتیم. حدود ساعت ۷، ۷ و نیم صبح بود که راهی شدیم و طولی نکشید که صدای انفجار مهیبی اومد ، طبق تجربه ی قبلی مون؛ سریع رفتیم بالای بلندی تا ببینیم انفجار از کدوم سمته ؟ دیدیم بله از همون سمت ارتفاعات ۱۱۲ خاک و دود بلند شده سریع خودمان را رساندیم به نزدیکی معبر و دیدیم راننده آمبولانس با آمبولانس، آماده ایستاده ، سراغ بچه ها رو گرفتیم ، او هم نمی دانست چه اتفاقی افتاده. آنقدر هول بودیم و دست و پایمان را گم کرده بودیم که اصلا توجهی به معبر نکردیم و همینطوری وارد میدان مین شدیم. خواست خدا بود که اتفاقی برای ما نیفتاد وگرنه ممکن بود هفت هشت نفر دیگر هم لت و پار شوند. فقط می خواستیم سریع بچه ها را پیدا کنیم و نجات شان دهیم . هی صدا می کردیم ؛ سعید ... محمود ... جوابی نمی آمد من داخل معبر شدم و آقای دامغانی هم پشت سر من بود و آقای میرطاهری هم که آن زمان مسئول تفحص بود ، خودش را رساند. رسیدیم بالای سرشان و دیدیم وضع، خیلی خراب است.‌ یکی از بچه ها به محمود گفت ؛ محمود جان چی کار کردی؟ محمود با اینکه یه پاش به مو بند بود و یه پاش هم پرت شده بود، خیییییلی خوشگل برگشت گفت من چیزی م نیست ، به سعید برسید ... راوی : آقای داوود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
اولین کاری که کردم این بود؛ گلوی سعید یه ترکش خورده بود و داشت خون می اومد ، بلافاصله گلوشو با چفیه بستم، یه سری مقدمات که روی سعید انجام دادیم ، او را داخل همون چفیه ی خودش که به کمرش بسته بود ( همان شمد) گذاشتیم و چون سعید به آمبولانس نزدیک تر بود ، سریع او را منتقل کردیم حمل محمود سخت تر بود چون تقریبا تنش نصف شده بود. بردن برانکارد به آنجا و برگرداندن بچه ها در میدان مین ، شرایط خیلی خاصی بود که قابل وصف نیست. آمبولانس آژیرکشان راه افتاد و حدود نود کیلومتر باید می آمدیم عقب. قبلش به سمت یک بهداری ارتش در فکه رفتیم. توی آمبولانس محمود در بغل من بود و من نمی گذاشتم بخوابد ، یک امدادگر داشتیم به نام آقای نظر زاده که کمک های اولیه را انجام می داد ، نزدیک بهداری بودیم که نظرزاده گفت محمود تموم کرد. با اینکه متوجه شدم که بدنش سرد شده ولی سر امدادگر داد زدم و گفتم تو کار خودتو بکن ، کجا تموم کرد ، این تو بغل منه. می خواستم روحیه بچه ها به خصوص سعید از دست نرود ، به او اینطور گفتم. ولی به آقای میرطاهری که جلو نشسته بود اشاره کردم که محمود تمام کرد ... به بهداری که رسیدیم، بچه های بهداری درست یا اشتباه تشخیص دادند نمی دانم ولی گفتند نبض سعید می زند همین که این را گفتند، چون می دانستیم آنها امکانات لازم را ندارند، امان ندادیم و بلافاصله برداشتیم شان و در حالیکه درهای آمبولانس بازِ باز بود گازشو گرفتیم و رفتیم تا رسیدیم به بیمارستانی در فکه که سر چنانه بود. وقتی رسیدیم آنجا دیگر سعید هم تمام کرده بود... راوی : آقای داوود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
من فکر می کردم فقط دست و گردن سعید مورد اصابت قرار گرفته تا اینکه ماجرا تموم شد و چند وقت بعد به ما خبر دادند که زن و بچه شون دارن می یان منطقه . فیلم غسل و کفن کردن شون رو هم آورده بودند. آخ آخ من فیلمشو دیدم تازه متوجه شدم تمام ساچمه ها سعید رو گرفته بود و همه جای بدنش رو سوراخ کرده بود ...😭 راوی: آقای داوود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ‌یک شب در مقر تفحص فکه، آب تمام شده بود و ۴ نفر از بچه ها سریع رفتیم تا از دوکوهه آب بیاوریم. توی راه برگشت، گازشو گرفتیم تا آب را به موقع به مقر برسونیم، ولی ماشین پنچر شد و چرخ کمکی هم نداشتیم. اون موقع شب، توی دل بیابون هیچ ماشینی هم تردد نمی کرد. منتظر موندیم تا یه ماشین از اونجا رد بشه و بتونیم یه کمکی ازش بگیریم، هوا به شدت سرد بود و هی خدا خدا می‌کردیم که یکی از اونجا رد بشه. حالا چی؟! توی این شرایطی که داشتیم از سرما یخ می‌بستیم، سعید و محمود شروع به صحبت کردند و توی اون تاریکی شب از خاطرات زندگی و شیرین کاری‌های بچه هاشون می‌گفتند و می‌خندیدند. مثلاً آقا سعید از رضا می‌گفت، از اینکه محمدصادقش عشق موتور داره، آقا محمود هم از دخترش (زینب) می‌گفت، می‌گفت تا می‌رسم خونه و می‌بینمش خستگی از تنم درمی ره و ..‌. من و آقای دامغانی هم مجرد بودیم و چیزی برای گفتن نداشتیم به خاطر همین مجبور بودیم خاطرات اونا رو گوش کنیم. اونجا روباه و گراز زیاد داشت و مدام از ماشین که پیاده می‌شدیم صدای زوزه شان می‌آمد، چهار نفر توی اتاقک تویوتا از شدت سرما پاهامون قفل شده بود. از حول و حوش ساعت ۱۰، ۱۱ شب که ما با هزار لیتر آب پشت وانت، پنچر کردیم، تا خود صبح توی ماشین یخ بستیم و منتظر بودیم. بالاخره بچه های ارتش اومدند و تا خبر را به بچه های مقر ما بدهند نزدیک ظهر شد. طفلی بچه هایی که منتظر آب بودند خیلی اون شب عطش کشیدند و تا نزدیک ظهر تشنه مونده بودند. آن شب وقتی به دوکوهه رفتیم سعید و محمود حمام رفتند (و شاید غسل شهادتشان را هم کردند) و خیلی خوشگل شده بودند. دو سه روز بعد هم به آرزویشان رسیدند و در آخرین روز ماه رجب شهید شدند. راوی؛ آقای داوود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یه چیزی رو من بارها گفتم و اون اینکه شهادت سعید شاهدی و محمود غلامی شاید هیچی نمی‌تونه باشه جز عنایت حضرت زهرا(س)، چون همه چی‌شون حضرت زهرایی شد. حتی ما بعد از شهادت اینها، زمانی که قرار بود همسر و بچه هاشون، بعد از چهلم(فروردین۷۵) بیان محل شهادتشون، یه تابلویی اونجا نوشتیم که موقعیت شهادت بچه‌ها رو مشخص کند، گفتیم روی تابلو چی بنویسیم؟! هر کی یه حرفی زد؛ یکی گفت بزاریم محل ۱۱۲، یکی گفت ذکر محمود غلامی که در لحظه شهادت توی آمبولانس علی یزدانی بهش گفته بود بگو یا زهرا، روی اون تابلو بنویسیم یا زهرا(س).‌ دقیقاً یادم می‌یاد که یه ذکر یا زهرا باعث شد بعدش ما زیر همون تابلو در محل شهادت سعید و محمود، دو تا شهید پیدا کردیم و به عقب انتقال دادیم. و جالب‌تر اینکه شهادت سعید و محمود باعث شد که ما بعد از اون، دو تا بیل مکانیکی مون رفت توی منطقه ۱۱۲، منطقه صد و دوازدهی که همین الانش مسلح مسلحه، با اینکه بچه‌های پاکسازی اومدن کار کردن، انقدر میدون موانع زیادی داره که باز هم خطرناکه. ولی همین بچه‌ها باعث شدن که دستگاه‌ها رفت و خیلی کار کرد و در همون منطقه به برکت وجود این دو شهید ما کلی اونجا شهید پیدا کردیم و در ادامه کار، شهدای دیگر تفحص، مثل حسین و عباس صابری هم در همون منطقه یعنی در چند متری محل شهادت آقا سعید اینا به شهادت رسیدند. اگر نبودن آقا سعید شاهدی و آقا محمود غلامی شاید خیلی از شهدایی که الان تو اون منطقه بودن، شاید تا همین الان این شهدا پیدا نمی‌شدند. راوی؛ آقای داوود ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟(خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بارها و بارها آقا سعید شهادتش نزدیک شده بود ولی اون گره هه متاسفانه بود و اون گره در تفحص برای آقا سعید باز شد... 😭 بخشی از روایتگری جانباز و تفحصگر شهدا؛ آقای داوود درباره شهید شاهدی در هیئت شهدای تفحص( ۵ دی ۴۰۲) سلامتی‌شون صلوات @shalamchekojaboodi
‌ ✍ فهرست راویان کانال ⬇️⬇️ 🔹 خانواده: (فرزند) (فرزند) 🍃🍃🍃🍃🍃 🔹دوستان و آشنایان (به ترتیب حروف الفبا/ حرف اول فامیلی): آقای سید داوود آقای حسن آقای جعفر آقای علیرضا آقای مسیب خانم آقای محمد آقای محمود آقای احمد آقای آقای مرتضی آقای حمید آقای احمد آقای محمد آقای ناصر آقای مهدی آقای غلامرضا آقای شیخ آقای سیدمحمود آقای مهدی آقای آقای ابراهیم آقای علی آقای سیدمجتبی آقای محمد خانم منصوره آقای ایرج آقای عباس آقای داود آقای مجتبی آقای حسین آقای رضا خانم آقای رضا آقای غفور آقای خانم آقای آقای علیرضا آقای آقای محمد آقای ایوب آقای حسین آقای ناصر آقای رضا آقای محسن آقای آقای حسن آقای محسن آقای جمال آقای داود آقای عبدالله آقای آقای اکبر آقای حسین آقای مجتبی آقای موسی آقای اسدالله آقای مهدی آقای مهدی آقای محمد آقای حسن آقای روح الله آقای قربان آقای حسن آقای آقای آقای سید محمد آقای علیرضا آقای حسین آقای سیدحسن آقای آقای بهرام آقای اکبر آقای نادر آقای رضا آقای علی خانم آقای علی ❇️ محتواهای دیگر(اعم از نامه، فیلم و ...) از؛ آقای حسین آقای فرشید آقای اصغر آقای محسن آقای محمدیوسف آقای زکریا آقای کشاورز 🍃🍃🍃🍃🍃 @shalamchekojaboodi