eitaa logo
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
1.8هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
درجات ایمان و مقام بالای صحابی بزرگ رسول الله، جناب ابوذر، بر هیچکس پوشیده نیست. جالبه بدونید بزرگ ترین عاملی که ابوذر را ابوذر کرد، با اون همه درجات معنوی و مقام؛ بزرگترین عاملی که ابوذر را در بدترین بحران ها و فتنه ها، کنار امام معصوم نگهداشت در حالی که نزدیکترین یاران پیامبر ریزش کردند؛ عبادتها و ریاضت های آنچنانی نبود. امام صادق(ع) درباره او فرمودند: « کان اکثر عباده أبی ذر خصلتین: التفکر و الاعتبار » ابوذر به خاطر شدت تفکر در احوال روزگار و انسان های گوناگون، به توانایی اعتبار دست یافته بود. اعتبار یعنی عبور کردن از یک رخداد و مدل سازی آن در مواردی مشابه. به قول قدیمی ها یعنی « عبرت گرفتن» و به قول جدیدی ها یعنی «شبیه سازی». ابوذر عمیقاً در احوال دنیا تفکر کرده بود و با گوشت و پوست و استخوان فهمیده بود که برای این مسافرخونه ( یعنی دنیا) نباید زیاد خرج کرد؛ پس حسود و بخیل و تنگ نظر و دروغ گو و نیرنگ باز نشد.جناب ابوذر در احوال شبکه درهم تنیده هستی تفکر، و توحید خدا را لمس کرده بود؛ پس،به شدت لارج، لوتی مسلک، خوش مشرب، کریم، جوانمرد، شجاع و نترس و دلاور، و در یک کلمه « متقی» به معنای واقعی کلمه بود. ابوذر در احوال خوبان و بدان روزگار به شدت تفکر کرده بود؛ در نتیجه رادارهای سیاسی بسیار قوی ای داشت و فتنه را از کیلومتر ها اونطرف تر تشخیص می داد و ردیابی و پیش بینی میکرد. تفکر و بصیرت داشتن مبنای نگرشی صحیح برا ی یک ملت، آنچنان اهمیت داره که اصلاحاتی زیر ساخت های اقتصادی و فرهنگی وابسته به اوست. و به همین دلیل صهیونیسم و استعمار جهانی روی علوم انسانی کار میکنند، نه روی علوم فنی و مهندسی. نابغه های خودشان را می فرستند تو رشته های انسانی، و نابغه های ما را تو رشته های تجربی و فنی مهندسی تا همون طور که گفتم اونا رو برای ساخت کشور خودشان به بیگاری بکشند.
«تو فریب نخور! برای خودت ارزش قائل باش: من تو را به عنوان گوهر گران قیمت، طلای ناب، یا مروارید گرانبها می بینم. همه زنان مروارید های گرانبهایی هستند، اما برخی از ما در مورد ارزش پاکدامنی مان فریب خوردیم..... مروارید های وجودی مان بسیار گرانبها هستند، اما آنها میخواهند به ما بقبولانند که بی ارزشند. ولی باورم کن! هیچ جایگزینی برای این نیست که بتوان در آیینه نگاه کرد و بازتاب پاکدامنی، نجابت و عزت نفس خود را در آن دید. مُدهایی که از زیر دست خیاطان غربی بیرون می آیند، برای این طراحی میشوند که آنها تو را به صورت اسرار آمیزی پوشانده اند و عزت نفس و اعتماد تو به پروردگار بینهایت را جلوه میدهند.( جوانا فرانسیس)
دانشجوی بسیااااااااار شیطون و شوخ و البته نابغه فنی مهندسی!.. که در دوران دانشجویی اش استاد میشه و فقط پروژه های ملّی میپذیره! با وزارت خونه ها‌ کارمیکنه وحقوق های عالی هم بابت پروژه های محشرش میگیره.... با تمامِ استعداد بی نظیر و عملکرد عالیش در رشته و دانشگاه، احساس میکنه یه چیزی این وسط کمه وهیچ کدوم از اینا روحش رو اغنا نمیکنه.. اینجوری میشه که یه تصمیم حیرت انگیز میگیره!..!!…!! این کتاب در ادامه تحلیل های بسیار دقیقی از اثر عمل تک‌تک انسان ها بر جامعه داره، وخیلی عالی به این سوالها جواب میده: اگر این نظام اسلامیه پس چرا اینقدر مشکل داره و‌کشورهای بی دین اینقدر پیشرفته تر ازما هستن؟ چرا اون بالا همه دارن میخورن و این پایین مردم از گشنگی میمیرن؟؟ ادامه اش: و صدها سوال دیگه درمورد وضعیتِ الان جامعه ما و مشکلاتی که همه باهاش درگیریم… عالی جواب میده.. عالی تحلیل میکنه.. مغز آدم رشد میکنه!
پروتکل شماره ۱۳ یهود: برای آنکه مردم را مشغول کرده باشیم، هر روز مشکلات جدیدی برای آنها به وجود می آید تا آن ها را از فکر درباره مسائل اساسی باز دارند. هر روز صفحات جراید و مجلات را از مسابقات فوتبال و بسکتبال و کشتی آزاد و … پر خواهیم کرد تا بدین وسیله مغز ملت را در تفکر به این مسابقات مشغول سازیم.
دانشجوی بسیااااااااار شیطون و شوخ و البته نابغه فنی مهندسی!.. که در دوران دانشجویی اش استاد میشه و فقط پروژه های ملّی میپذیره! با وزارت خونه ها‌ کارمیکنه وحقوق های عالی هم بابت پروژه های محشرش میگیره.... با تمامِ استعداد بی نظیر و عملکرد عالیش در رشته و دانشگاه، احساس میکنه یه چیزی این وسط کمه وهیچ کدوم از اینا روحش رو اغنا نمیکنه.. اینجوری میشه که یه تصمیم حیرت انگیز میگیره!..!!…!! این کتاب در ادامه تحلیل های بسیار دقیقی از اثر عمل تک‌تک انسان ها بر جامعه داره، وخیلی عالی به این سوالها جواب میده: اگر این نظام اسلامیه پس چرا اینقدر مشکل داره و‌کشورهای بی دین اینقدر پیشرفته تر ازما هستن؟ چرا اون بالا همه دارن میخورن و این پایین مردم از گشنگی میمیرن؟؟ ادامه اش: و صدها سوال دیگه درمورد وضعیتِ الان جامعه ما و مشکلاتی که همه باهاش درگیریم… عالی جواب میده.. عالی تحلیل میکنه.. مغز آدم رشد میکنه!
با لیست زیر معرفی کتاب مورد علاقه تان را به راحتی پیدا نمائید. (ابراهیم حسن بیگی) (ع) ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده. (ع) (ع) (ع)
آن اطفال صغیر، جوشن کبیر می خواندند. جوشن می خواندند و پفک و چیبس می خوردند. گاهی سر یک تکه چیبس دعوا و قهر می کردند. هر کدام یک کتاب دعا برداشته بودند و یک تسبیح و اَدای بزرگ ترها را در می آوردند. صدایشان گاهی بلند میشد و زنها بهشان چشم غرّه می رفتند. مردها از آن طرف پرده گفتند: " خانوم ها ساکت !" لابد چون "خانم" نبودند، گوش نمی گرفتند. چشم غرّه زن ها هم توی تاریک روشن مسجد گم می شد و نمی دیدند. زن ها اشاره کردند که دعواشان کنم. خودم هم درگیرشان بودم. دوست داشتم شب های قدر را بروم تنگ دیواری، جای ساکت و خلوتی بنشینم، سرم توی گریبانم باشد و کسی کاری به کارم نداشته باشد. بهشان نگاه کردم. به زن ها گفتم: " چی کارِشون دارید؟ اگه ما هم مثل اینها توی یه سال گذشته هیچ گناهی نکرده بودیم، امشب حالمون خوب بود..." خدا را بعد از قسم به چهارده جگر گوشه اش، به آن ها قسم دادم: _الهی، به آینه هایی که در کنارم نشسته اند، العفو!... .
دخترم را زمین ‌گذاشتم. به تجربه فهمیده بودم که این‌طور وقت‌ها خنده‌هاش نقش پررنگی در آغاز یک رابطه دارد. توجه‌ها کم‌کم به او جلب ‌شد. چند نفری آمدند طرفمان و دورش جمع ‌شدند. بعد به مرحلۀ بغل به بغل رفتن ‌رسید. تا صحبت‌های سید دربارۀ برنامه‌های مسجد و «خیلی خوشحالیم که در خدمتتان هستیم» تمام شود، چند ده تا سلام و احوال‌پرسی کرده‌ و لبخند زده‌ بودم. سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمی‌خندی قیافه‌ت شبیه طلبکارا می‌شه. همیشه لبخند بزن! » یک نفر اسم دخترم را پرسید. تا سر برگرداندم که جوابش را بدهم یک نفر بیخ گوشم را گرفت توی دستش و چسباند به دهانش: « اسم واقعی دخترت رو به اینا نگو! » خشکم زد. برگشتم و نگاهش کردم. چشم‌های درشت و گیرایی داشت. موهای موج‌دارِ فلفل‌نمکی‌اش را از وسط باز کرده بود. یک خال گوشتی زیر لب‌های باریکش نشسته بود. چهره‌اش ترسناک بود اما لبخندش به دل می‌نشست. قوۀ آدم‌شناسی‌ام می‌گفت بهش اعتماد کنم. نبات! نبات‌سادات صداش می‌کنیم. دروغ نگفتم. گاهی توی خانه دخترم را نبات‌سادات صدا می‌کردیم. اسمش همهمۀ دیگری به پا کرد. بعضی‌ها از اینکه اسم دختر یک آخوند نبات باشد، تعجب کرده بودند. بعضی‌ها ذوق‌زده شده بودند. یه زن، که حالا ایستاده بود کنارم، نگاه کردم. آرامش و سکون عجیبی توی نگاهش بود. انگار توی زمان ما زندگی نمی‌کرد. لبخند زد. دستم را گرفت و چیزی گفت. توی آن همه صدا نشنیدم چه گفت، اما فکر کنم گفت که بعداً برایم توضیح می‌دهد.
روز آخر ماه شعبان بود و کلهٔ ظهر. هيچ کس توی روستا نبود. خانه های آجری بدون نما و خیابان هایی با اسم های بی ربط. ارکیده و فردوسی ونخل! آدرس را از روی آخرین پیامک حاج طاهر خواندم :انتهای خیابان نرگس،روبروی آب انبار،مسجد اردشیر. کوچهٔ نرگس را پیدا کردیم وپیچیدیم داخلش. نرسیده به آب انبار جمعیت زیادی جلوی یک خانه ایستاده بودند. همه لباس سیاه تنشان بود. سید سرعتش را کم کرد و ایستاد تا خودشان کنار بروند. به دیوار روبروی خانه بنرهای تسلیت چسبیده بود. مردم از جلوی ماشین کنار می رفتند و دستشان را به نشانهٔ سلام بالا می گرفتند. یکی ایستاده بود زیر سایبان جلوی در. اولین چیزی که به چشمت می خورد،سبیل های پهن و سیاهش بود.یک شلوار پارچه ای پُرپیل پاکرده بود با یک تی شرت گل بهی گَل و گشاد. شکم بزرگش از دور توی چشم می زد. یک تسبیح درشت زرد توی دست های سیاهش بود. پنجاه ساله به نظر می آمد. وقتی سید ماشین را زیر درخت پارک کرد،مرد آمد کنار ماشین ایستاد و دستی به سبیل هایش کشید.
خاطرات همسر یه روحانی مبلغ و روایت سفر یک ماهشون برای تبلیغ به یک روستا و اتفاقاتی که در اون بازده ی زمانی یک ماهه براشون میوفته . روستایی که خیلی از مردمش دچار خرافه و پیامد های ناشی از اون هستند به شدت به ازمابهترون و جادوجنبل و طلسم و... اعتقاد دارند. این کتاب بر اساس واقعیت نوشته شده و نویسنده در مقدمه عنوان می کنه که به خاطر احترام به اهالی روستا ، اسامی تغییر کرده و اسم روستا بیان نشده. طرح جلد کتاب بود که بی آلایش و صورتی بود حس خوبی به انسان داد. اگه از کتابای که روایتی و خاطرات ، خوشتون میاد توصیه می کنم این کتاب کم حجم و دوست داشتنی رو امتحان کنید. متن کتاب بسیار روان و جذب کننده بود ارتباط خوبی باهاش برقرار کردم، انگار نشسته بودم کنار راوی و خودش برام خاطرات اقامت یک ماهشون تو روستا رو تعریف می کرد😅
یادم افتاد در جایی خواندم که شخصی به نزد آیت‌الله شاه‌آبادی، استاد حضرت امام آمد و گفت: من از نماز خواندن لذت نمی‌برم. به برخی گناهان هم علاقه دارم! آیا ذکری هست که... آیت‌الله شاه‌آبادی بلافاصله گفت: شما موسیقی حرام گوش می‌کنی؟ طرف یک‌باره جا خورد و حرف ایشان را تایید کرد. آیت‌الله شاه‌آبادی بلافاصله می‌گوید: ذکر لازم نیست. موسیقی حرام را ترک کنید. صدای حرام انسان را به گناهان علاقه‌مند و در نتیجه از نماز دور و بی‌علاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم می‌کند.