✨﷽✨
راهنما و فهرست ، برای سهولت در مطالعهٔ آسانتر. امیدوارم مطالب براتون مفید و جذاب باشه.
۱_ #شهیدِمدافعحرمحمیدرضاانصاری۱
۲_ #أَلَمْیَعْلَمْبِأَنَّاللَّهَیَرَىٰ
۳_ #مراسمِیادوارهٔشهداء
۴_ #شهیدِمدافعحرممهدیذاکرحسینی۱
۵_ #شهیدِمدافعحرمحمیدرضاانصاری۲
۶_ #شهیدِمدافعحرممحمّدزهرهوند
۷_ #درآرامستانچهگذشت
۸_ #شهیدِمدافعحرممرتضیعطایی
۹_ #شهیدِمدافعحرمعبّاسکَردونی
۱۰_ #خمپارهٔعملنکرده
۱۱_ #شهیدِمدافعحرمتقیارغوانی
۱۲_ #مادربزرگمگفتکَفَنترابهمنبده
۱۳_ #شهیدِمدافعحرمسعیدمسلمی
۱۴_ #شهیدِمدافعحرممصطفیصدرزاده
۱۵_ #حاجقاسمسلیمانی
۱۶_ #شهیدِمدافعحرمحاجعبداللهخسروی
۱۷_ #پایگاهبسیجمبداءتحولاتزندگیمبود
۱۸_ #شهیدِمدافعحرممحسنحیدری
۱۹_ #راوایتگریِراهیاننور
۲۰_ #منهمامامرضاییهستم
۲۱_ #شهید_مدافعحرم_حسین_اسدالهی
۲۲_ #درطبقهٔ۸هتلِدمشق
۲۳_ #انتقامبهسبکِقصّههایمجید
۲۴_ #جانبازِقطعنخاعحسینرفیعی
۲۵_ #زلزلهٔقصرشیرینوسرپلذهاب
۲۶_ #شهیدمدافعحرممحمّدزهرهوند۲
۲۷_ #سیلخوزستانبهار۹۸
۲۸_ #تخمِمرغیاتخمِاردک۱
۲۹_ #تخمِمرغیاتخمِاردک۲
۳۰_ #خرابهایکهشددرمانگاه
۳۱_ #مدینهشهرپیغمبر
۳۲_ #آنچهمابودیموآنچهآنهابودند
۳۳_ #نابودیعراقبهاسمآزادی
۳۴_ #شهیدجمهور
۳۵_ #شبیکهتاصبحبیدارماندیم
۳۶_ #گفتمماحضرتزینبراداریم
۳۷_ #شهیدسیدمجتبیپژماناراک
۳۸_ #شهیدمحمدنادریاراک
۳۹_ #شهیدِمدافعحرممصطفیصدرزاده
۴۰_#سرباز_ناخلفرهبر
۴۱_ #سعیدوسربازانمتخلف
۴۲_ #شهیدمدافعحرممصطفیصدرزاده۲
۴۳_ #شهیدمدافعحرمسیداسماعیلسیرتنیا
۴۴_ #شهیدمدافعحرمعیناللهمصطفایی
۴۵_ #طنز_جانباز_مدافع_حرم
۴۶_ #شبهای_سرد_حلب
@alabd68
❤️
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
✨﷽✨
#خرابهایکهشددرمانگاه
✍ در محرم سال ۹۴ برای آزادسازی شهرهای فوعه و کفریا از محاصرهٔ داعش ، عملیّاتی با نام والعادیات توسط سردار همدانی طراحی شد و خود ایشان نیز به عنوان فرمانده میدانی این عملیّات معرفی شدند امّا چند روز قبل از اجرای عملیّات ، ایشان به فیض شهادت نائل آمدند.
با شروع درگیریها ، علیرغم موفقیتهایی که صورت گرفته بود و خطوطی که پی در پی از دست داعش آزاد میشد ، آمار شهداء و مجروحین نیز افزایش پیدا کرد.
بیمارستان صحرایی که در مجاورتِ ساختمان ما بود ، یک روزه پُر از مجروح شد. دوست داشتم خودم را با صحنههای خونریزی عادت دهم تا در درگیریها با دیدنِ خون ، شوکه نشوم. اگر چه چند نگهبانِ سختگیر دربِ بیمارستان گذاشته بودند تا از ورود افراد جلوگیری کنند امّا با این حال هر روز چند نوبت به داخلِ بیمارستان میرفتم و سَر و گوش آب میدادم.
وضعیت بهداشتی بیمارستان تعریفی نبود. بوی خون همهٔ بیمارستان را برداشته بود و کفِ بیمارستان از رد خون پر شده بود. یک تی نخی پیدا کردم ، کمی خیسش کردم و کفِ بیمارستان را تی زدم.
تعدادِ مجروحین زیاد شده بود و دیگر یک تختِ خالی هم گیر نمیآمد. رئیس بیمارستان بالای سرِ مجروحین میچرخید و از وضعیتِ موجود بسیار کلافه بود. به او پیشنهاد دادم اگر موافق است اتاق پُشتِ محل اقامتمان را تبدیل به بخش کنیم تا با این کار بیمارستان یکم خلوت شود.
پیشنهادم را پذیرفت. چند نفری از برادران ، بسیج شدیم و کمتر از یک ساعت با کمکِ هم آنجا را تمیز کردیم. یک کفپوش برزنتی بزرگ که آرم سازمان ِملل رویش چاپ شده بود را انداختیم کف اتاق و چهل پنجاه تا پتو از بیمارستان آوردیم و با فاصله مرتب روی زمین چیدیم.
با تکّه گچی که از بینِ آوارها پیدا کرده بودم با خطِ دُرشت سر درِ اتاق نوشتم مستشفی(درمانگاه). دوباره به بیمارستان رفتم چون میدانستم در بین مجروحین برادران عراقی و لبنانی هم هستند ، این بار دو نفر از بچّههای خوزستان را به عنوان مترجم با خودم بردم. با هماهنگی مسئولین بیمارستان ، مجروحینِ سرپایی را با ویلچر به مستشفی انتقال دادیم.
رفته ، رفته مستشفی جا افتاد و دیگر خودِ بیمارستان ، بخشی از مجروحینِ را برایمان میفرستاد. رفتم یک کوله پر از اقلامِ دارویی را از بیمارستان آوردم و از بینِ رزمندگان ایرانی که دورهٔ پزشکیاری دیده بودند چند نفر را به عنوان پرستار و یا تزریقاتی انتخاب کردم و به مستشفی آوردم.
با آرامش نسبی که در آن محور حاکم شد ، آمار مجروحین هم بحمدالله پایین آمد و دیگر نیازی به ما نبود و زحماتِ کادرِ بیمارستان دیگر کفایت میکرد. ما باید به محور دیگری میرفتیم و آمادهٔ یک مأموریت بزرگ میشدیم.
#خرابهایکهشددرمانگاه
جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68
خاطرهٔ سیام
❤️
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼