eitaa logo
من و خاطراتم
198 دنبال‌کننده
32 عکس
11 ویدیو
0 فایل
نویسنده ، محقق و پژوهشگر @abdi_ayeh1403
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ راهنما و فهرست ، برای سهولت در مطالعهٔ آسان‌تر. امیدوارم مطالب براتون مفید و جذاب باشه. ۱_ ۲_ ۳_ ۴_ ۵_ ۶_ ۷_ ۸_ ۹_ ۱۰_ ۱۱_ ۱۲_ ۱۳_ ۱۴_ ۱۵_ ۱۶_ ۱۷_ ۱۸_ ۱۹_ ۲۰_ ۲۱_ ۲۲_ ۲۳_ ۲۴_ ۲۵_ ۲۶_ ۲۷_ ۲۸_ ۲۹_ ۳۰_ ۳۱_ ۳۲_ ۳۳_ ۳۴_ ۳۵_ ۳۶_ ۳۷_ ۳۸_ ۳۹_ ۴۰_ ۴۱_ ۴۲_ ۴۳_ ۴۴_ ۴۵_ ۴۶_ @alabd68 ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
✨﷽✨ ✍ سال ۹۶ وقتی در سرپل ذهاب زلزله آمد ، من و تعدادی از دوستانم در شهرستان قصرشیرین در حال مأموریت بودیم‌ و آنجا هم لرزید. کانون اصلی زلزله سرپل ذهاب بود و با ما تقریباً بیست دقیقه‌ای فاصله داشت. اگر اشتباه نکنم ساعت از ۹ و نیم شب گذشته بود. در و دیوار و سقف و کف ساختمانی که در آن بودیم‌ ، به شدت می‌لرزید. یادتان هست مربّی‌هایی که از آتش نشانی به مدرسه‌ها می آمدند و می‌گفتند در وقوع زلزله در چهار چوب درب قرار بگیرید تا آوار روی سرتان نریزد؟ ما ده نفر بودیم که همگی با هم به ناچار در چهار چوب درب اتاق قرار گرفتیم ولی بعید می‌دانستم اگر پنج ثانیهٔ دیگر ، زلزله ادامه پیدا می‌کرد ، یک نفرمان زنده از آنجا بیرون می‌آمد. چند ثانیه لرزهٔ اوّل متوقف شد. در حالی که برق شهر قطع شده بود ، در آن تاریکی با پای برهنه دوان ، دوان خودمان را به سمت حیاط ساختمان رساندیم. کف ساختمان پر از شیشه خورده شده بود ، به همین خاطر کف پای بعضی از بچّه‌ها زخم شد. از ابعاد بزرگی زلزله اطلاعی نداشتیم ، تا اینکه یکی ، یکی خانواده‌ها تماس می‌گرفتند و حالمان را می‌پرسیدند‌. آن وقت بود که فهمیدیم چه فاجعه‌ای اتفاق افتاده. دیگر نمی‌شد داخل ساختمان رفت چون هر لحظه احتمال می‌رفت یک‌بار دیگر زمین بلرزد و مابقی ساختمان روی سرمان آوار شود. به همین خاطر در حیاط ماندیم و چادر زدیم. پیامکی برایم آمده بود با این مضمون که رهبر معظم انقلاب فرموده بودند اولویت همهٔ دستگاه‌ها ، رسیدگی به امورِ زلزله‌زدگان کرمانشاه است. بلافاصله برای همهٔ مخاطبینم پیامکی ارسال کردم که در آن شمارهٔ کارتم را فرستاده بودم و نوشتم من در منطقهٔ زلزله‌زدهٔ کرمانشاه هستم و برای پختِ غذا و تهیّه آب آشامیدنی هر چقدر می‌توانید کمک کنید. برای آنهایی که پیامک فرستادم آنها هم برای دور و بری‌های خودشان فرستاده بودند و تا صبح اس‌ام‌اس واریز بود که برایم می‌آمد و مبلغ قابل توجّهی جمع شد. همان موقع رفتیم با همان پولهای جمع شده ، از مغازه‌ها مواد اولیّه پخت غذا را خریدیم و بعد با مسئول عملیّاتِ بسیج ناحیهٔ قصرشیرین هماهنگ کردیم تا آشپزخانه ناحیه را در اختیارِ ما قرار دهد تا بتوانیم در روز اوّل زلزله به روستاهای اطراف ، غذای گرم برسانیم. یک خیّری با نیسانِ پر از مواد خوراکی از تهران آمده بود و دربه‌در دنبال یک نفر می‌گشت تا کمکش کند با هم بروند اقلام اهدایی را بین زلزله‌زدگان توزیع کنند. من هم که سرم درد می‌کرد برای اینجور کارها ، سریع سوارِ ماشینش شدم ، گازش را گرفتیم و رفتیم دو سه تا از روستاها و کمکها را به دستِ مردم رساندیم. لولهٔ آب روستاها ترکیده بود و آبِ خوردنشان ، گِل آلود شده بود ، نصف شب رفتیم آب‌تسویه از بچّه‌های ارتش گرفتیم بیست ، سی تا دبه آب پر کردیم و بردیم توی روستاها. گفتیم این مقدار آبِ کم را مدیریت کنید تا فردا صبح بیاییم تانکرهایتان را پر کنیم. ما که اگر یک شب خوابمان دیر می‌شد ، سر درد می‌گرفتیم ، آن شب تا صبح دویدیم دنبال آب و نفهمیدیم کِی صبح شد! همه‌اش نگرانِ این بودم که نکند اوضاع ، همینجور بماند و کسی به دادِ این بندگان خدا نرسد؟! امّا خدا را شکر دیدیم موج همدلی‌های مردم از همهٔ نقاط ِکشور به آنجا سرازیر شد و صف طولانی کامیون‌‌ها بود که واردِ منطقه می‌شد. اگر چه خیلی از هموطنانمان در آن بلای طبیعی جانِ خود را از دست دادند و از دست دادنِ آنها داغ سنگینی بر قلب ملت ایران بود امّا مردمِ کرمانشاه در خاطرشان می‌ماند که در آن روزهای تلخ ، چگونه ایران و ایرانی برایشان دلسوزی کردند و سنگ ِتمام گذاشتند. جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید👇 @alabd68 خاطرهٔ بیست و پنجم ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼