eitaa logo
من و خاطراتم
198 دنبال‌کننده
32 عکس
11 ویدیو
0 فایل
نویسنده ، محقق و پژوهشگر @abdi_ayeh1403
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍ پدر و مادرم ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشتند و از خدا خواسته بودند اگر فرزند پسر به آنها عطا کرد ، نام او را محمدرضا بگذارند. پس از تولدم آنها به عهد خود وفا کردند. تازه چهار دست و پا راه میرفتم. از روی زمین ، یک تخمهٔ آفتابگردان برداشتم و در دهانم گذاشتم. آن تخمه در گلویم ماند و بعدها عفونت کرد. سرفه میکردم ، تنگی نفس داشتم و صورتم سیاه می شد. مرا به دکتر بردند. تشخیص پزشک این بود که من آسم دارم. اسپری تنگی نفس به من دادند ولی در بین اسباب بازی هایم گمش کردم و هیچگاه از آن استفاده نکردم. یک روز که سرفه هایم به اوج خود رسید ، مادرم ناامید از همه جا ضربهٔ محکمی بین دو کتفم زد و آن تخمه با حجم زیادی از عفونت از دهانم خارج شد ، نفسم باز شد و زندگیم به شرایط عادی برگشت. مرا شفایافتهٔ امام رضا می‌دانستند. پدرم برنامه ریزی کرده بود تا در سال یک هفته ما را به زیارت ایشان ببرد. یک بار ، ۶ ساله بودم که به اتفاق خانواده به مشهد رفتیم. آن موقع به این اندازه هتل و زائر سراها ساخته نشده بود. معمولاً چند خانواده در یک خانهٔ بزرگِ حیاط دار اقامت داشتند. بازارهای مشهد هم ، آنقدر سوغاتی هایش متنوع نبود. بزرگترها ، نبات تبرّکی ، زعفران و حنا می‌گرفتند و تمام ذوق ما بچّه‌ها این بود که یک دانه از آن فرفره های چوبی که فقط در مشهد پیدا میشد برایمان بخرند. سی دی و فلش هنوز اختراع نشده بود و مداحیِ اومدم اینجا آقا نوکریمو امضا کنی ، در خیابانهای مشهد با نوار از ضبط های صوت پخش میشد. معمولاً در سفر‌ها ، پدربزرگ ها و مادربزرگ ها همراهمان بودند. وقتی به سمت حرم می رفتیم به زور دست آنها را می‌گرفتیم و کمکشان می‌کردیم تا ثابت کنیم که دیگر بزرگ شده ایم. وقتی در بین راه نگاهِ پدرمادراهایمان به گنبد می افتاد ، اشک در چشمانشان جمع میشد و از همان جا دست روی سینه میگذاشتند و تا کمر خم میشدند و به آقا سلام میدادند. صحنی که پنجره فولاد در آن است ، شلوغ ترین صحن حرم بود و بیشتر بیماران خاص ، در آنجا شفا می‌گرفتند. وقتی صدای نقّاره خانه بلند میشد ، همه متوجّه میشدند امام رئوف به یکی دیگر از بیماران نیز نظر لطف داشته است. یک بار با پدرم رفتیم دمِ یکی از سقّاخانه‌ها. بعضی از سقّاخانه‌ها تازه مجهز به شیرِ آب چشمی شده بود. پدرم گفت لیوانت را زیر شیرِ آب بگیر و به امام رضا بگو بهت آب بده. لیوان را زیر شیرِ آب گرفتم و گفتم امام رضا بهم آب بده. لیوان پُر از آب شد. واقعاً باور کرده بودم که امام رضا صدای من را شنیده‌. میرفتم با ذوق و شوق برای دیگران تعریف می‌کردم. عکس‌های یادگاری با حرم و مرور خاطرات سفر باعث شد ، من هم مثل همهٔ ایرانی ها عشق امام رضا را در سینه داشته باشم و با افتخار بگویم : جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68 خاطرهٔ بیستم ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
✨﷽✨ راهنما و فهرست ، برای سهولت در مطالعهٔ آسان‌تر. امیدوارم مطالب براتون مفید و جذاب باشه. ۱_ ۲_ ۳_ ۴_ ۵_ ۶_ ۷_ ۸_ ۹_ ۱۰_ ۱۱_ ۱۲_ ۱۳_ ۱۴_ ۱۵_ ۱۶_ ۱۷_ ۱۸_ ۱۹_ ۲۰_ ۲۱_ ۲۲_ ۲۳_ ۲۴_ ۲۵_ ۲۶_ ۲۷_ ۲۸_ ۲۹_ ۳۰_ ۳۱_ ۳۲_ ۳۳_ ۳۴_ ۳۵_ ۳۶_ ۳۷_ ۳۸_ ۳۹_ ۴۰_ ۴۱_ ۴۲_ ۴۳_ ۴۴_ ۴۵_ ۴۶_ @alabd68 ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼