✨﷽✨
#شهیدِمدافعحرمتقیارغوانی
✍ آقاتقی بچه جنوب تهران بود. بسیار کم حرف و آرام. در منطقه (سوریه) با هم آشنا شدیم. به کارهای تاسیساتی علاقه داشت و از برقکاری و لوله کشی سر در میاوُرد.
دههٔ اوّل محرم بود ، با دوستان برنامه ریزی کردیم ، مراسمات عزاداری را در محوطهٔ محل استقرارمان برگزار کنیم. آقاتقی مسئول پشتیبانی مراسمات بود.
سلیقهٔ خوبی هم داشت. با الوار و پالت یک آبدارخانهٔ نُقلی در انتهای هیئت درست کرده بود و در پایان مراسمات از عزاداران با چای و خرما پذیرایی میکرد. جزئیات برایش مهم بود و سَرسَری کار نمیکرد. همین رفتارش باعث شده بود تا به او علاقه مند شوم.
مراسمات دههٔ اوّل تمام شد. ما را به یک روستایی که تازه از اشغال داعش درآمده بود ، منتقل کردند. هنوز آثار جنایتهای داعش دیده میشد. مردم اجازهٔ بازگشت به روستا را نداشتند. احتمال داشت آنجا دوباره سقوط کند.
قرار شد در مسجد جامع روستا مستقر شویم. وقتی وارد مسجد شدیم ، تا چشم کار میکرد پر بود از خاک و خون و شیشه خورده. اوّلین کاری که کردیم یک نظافت کلّی در آنجا انجام دادیم. بعد از دو ساعت تلاش بچهها ، مسجد شد مثل دستهٔ گل.
تجهیزاتمان را مرتّب داخل مسجد ، دور تا دور دیوار چیدیم. ساختمان ها به شدّت آسیب دیده بود و برق و آب روستا هم به کُلّی قطع شده بود. آقاتقی دست به کار شد و برق مسجد را ردیف کرد امّا برای مصرف آب ، از تانکر استفاده میکردیم.
من وَردستش بودم و اگر کاری داشت کمکش میکردم. یک تریموس چای جلوی درب ورودی مسجد گذاشته بودند. یه لیوان برای خودم ریختم و یک لیوان هم برای آقاتقی و چند تا قند هم گذاشتم توی جیبم. به آقاتقی گفتم بیا بریم یکَم تو روستا قدم بزنیم. قبول کرد و سلانه ، سلانه توی کوچهها میچرخیدم و حرف میزدیم و چای میخوردیم.
بیشتر خانه ها تا هشتاد درصد تخریب شده بودند و قابل بازسازی نبود. دیدم آقاتقی مقابل یکی از خانهها ایستاد. رفت و در چهار چوب در قرار گرفت. انگار توجّهش به چیزی جلب شده بود. وارد خانه شد. چند قدمی جلو رفت خم شد و یک وسیله ای را از روی زمین برداشت. جلو رفتم. کنجکاو شدم و به دستان آقاتقی نگاه کردم.
دیدم یک لنگه دمپایی پلاستیکی دخترانهٔ قرمز بسیار کوچک را برداشته. صورتش یکباره پر از اشک شد. با بغض و صدای لرزان به من گفت ، حاجی به نظرت الان صاحب این دمپایی کجاست؟ چیزی به ذهنم نیامد تا جوابش را بدهم و سکوت کردم. فکر نمیکردم انقدر احساساتی باشد.
از خانه بیرون آمدیم. از مقابل بیمارستان صحرایی رد میشدیم. هوا گرگ و میش شده بود. یک خودرو با سرعت از کنار ما رد شد. با صدای ضربهٔ کمک فنرش معلوم شد ، چاله ای در خیابان بود که راننده ها آن را نمیدیدند و با عبور از روی آن ، خودروها به شدّت آسیب میدید.
آقاتقی آدم بی تفاوتی نبود و به دنبال این بود تا کاری کند رانندگان از وجود این چاله آگاه شوند. امّا امکاناتی نداشتیم تا یک حرکت اساسی بزنیم. تکه ای شب رنگ از لباس پاره ای که بر زمین افتاه بود را برداشت. یک مقدار آب بهش زد و آن را روی تکه چوبی بست و درون چاله کارگذاشت. کنار رفتیم و منتظر ماندیم تا ببینیم رانندگانی که رد میشوند متوجّه هشدار میشوند یا نه؟
خودروی اوّل با سرعت به ما نزدیک میشد. ۱۵ متری چاله ترمز کرد و به آرامی از کنار آن رد شد. همان جا ایستادیم تا ببینیم خودروهای دیگر هم متوجّه هشدار میشوند یا نه. انگار ترفند آقاتقی خوب جواب داده بود و خودروهای دیگر هم با احتیاط عبور میکردند.
تا پایان مأموریت چند بار دیگر با آقاتقی معاشرت داشتم. بعد از پایان مأموریت ، در خانه پای تلویزیون نشسته بودم و برنامهٔ تا آسمان را از شبکه دو تماشا میکردم.
یکی از بچّههای لشکر ۲۷ محمّد رسول الله داشت از سوریه تعریف میکرد در بین صحبت هایش دیدم صحنهای از آقاتقی را نشان میدهد و خاطرات خوبی از ایشان تعریف میکرد و در پایان از نحوهٔ شهادت او گفت.
تصویر بعد خانهٔ ایشان را نشان میداد که چقدر ساده و محقّر بود. چهرهٔ معصوم او هیچگاه فراموشم نمیشود.
#شهیدِمدافعحرمتقیارغوانی
👌 نماهنگ ارغوان در رثای ایشان سروده شده است.
جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68
خاطرهٔ یازدهم
❤️
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
✨﷽✨
راهنما و فهرست ، برای سهولت در مطالعهٔ آسانتر. امیدوارم مطالب براتون مفید و جذاب باشه.
۱_ #شهیدِمدافعحرمحمیدرضاانصاری۱
۲_ #أَلَمْیَعْلَمْبِأَنَّاللَّهَیَرَىٰ
۳_ #مراسمِیادوارهٔشهداء
۴_ #شهیدِمدافعحرممهدیذاکرحسینی۱
۵_ #شهیدِمدافعحرمحمیدرضاانصاری۲
۶_ #شهیدِمدافعحرممحمّدزهرهوند
۷_ #درآرامستانچهگذشت
۸_ #شهیدِمدافعحرممرتضیعطایی
۹_ #شهیدِمدافعحرمعبّاسکَردونی
۱۰_ #خمپارهٔعملنکرده
۱۱_ #شهیدِمدافعحرمتقیارغوانی
۱۲_ #مادربزرگمگفتکَفَنترابهمنبده
۱۳_ #شهیدِمدافعحرمسعیدمسلمی
۱۴_ #شهیدِمدافعحرممصطفیصدرزاده
۱۵_ #حاجقاسمسلیمانی
۱۶_ #شهیدِمدافعحرمحاجعبداللهخسروی
۱۷_ #پایگاهبسیجمبداءتحولاتزندگیمبود
۱۸_ #شهیدِمدافعحرممحسنحیدری
۱۹_ #راوایتگریِراهیاننور
۲۰_ #منهمامامرضاییهستم
۲۱_ #شهید_مدافعحرم_حسین_اسدالهی
۲۲_ #درطبقهٔ۸هتلِدمشق
۲۳_ #انتقامبهسبکِقصّههایمجید
۲۴_ #جانبازِقطعنخاعحسینرفیعی
۲۵_ #زلزلهٔقصرشیرینوسرپلذهاب
۲۶_ #شهیدمدافعحرممحمّدزهرهوند۲
۲۷_ #سیلخوزستانبهار۹۸
۲۸_ #تخمِمرغیاتخمِاردک۱
۲۹_ #تخمِمرغیاتخمِاردک۲
۳۰_ #خرابهایکهشددرمانگاه
۳۱_ #مدینهشهرپیغمبر
۳۲_ #آنچهمابودیموآنچهآنهابودند
۳۳_ #نابودیعراقبهاسمآزادی
۳۴_ #شهیدجمهور
۳۵_ #شبیکهتاصبحبیدارماندیم
۳۶_ #گفتمماحضرتزینبراداریم
۳۷_ #شهیدسیدمجتبیپژماناراک
۳۸_ #شهیدمحمدنادریاراک
۳۹_ #شهیدِمدافعحرممصطفیصدرزاده
۴۰_#سرباز_ناخلفرهبر
۴۱_ #سعیدوسربازانمتخلف
۴۲_ #شهیدمدافعحرممصطفیصدرزاده۲
۴۳_ #شهیدمدافعحرمسیداسماعیلسیرتنیا
۴۴_ #شهیدمدافعحرمعیناللهمصطفایی
۴۵_ #طنز_جانباز_مدافع_حرم
۴۶_ #شبهای_سرد_حلب
@alabd68
❤️
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
#شهیدِمدافعحرمتقیارغوانی
اعزامی از لشکر ۲۷ محمد رسول الله تهران
محل شهادت حلب سوریه
@alabd68